خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات پراکنده

اینها خاطراتی پراکنده از شیفت های من  میباشد

۱-درمانگاه شیفت بودم صبح زود زنگ اتاق زدن که مریض داریم ساعت ۶ صبح بود که دیدم یه زن و شوهر و مادر مرده یه  بچه ۳ ساله را بغلشونو .میپرسم چی شده بچه مشکلش چیه ؟باباش گفت از دیشب تا بحال ((جیش))نداشته.یه لحظه با خودم فکر کردم خوب منم از دیشب جیش نداشتم

۲-بعد از زلزله بم من یک سال از طرحمو بم بودم روزگاری بود.زندگی تو کانکس-گرمای خرما پزان-خرابه ها-و ملتی که یک شبه زندگیشون دگرگون شد.یه مریض داشتم میگفت تریاک میکشه و ..من ازش پرسیدم چند ساله معتادی؟به شدت عصبانی شد که من که گرد((هروئین)) نمیکشم که معتاد باشم چرا توهین میکنی دکتر من فقط تریاک میکشم((نمیدونم درسته یا نه ولی اونجا تریاک کشیدنو جزوه اعتیادات محسوب نمیکردن))

۳-برا رفتن به بم و برگشتن از بم من همیشه((ماهی یک بار))ترمینال کرمان میرفتم و تا سوار اتوبوس میشدیم یه خانمه می آمد تو اتوبوس که کمک کنید بچم مریضه و از این حرفها و همیشه من اونو میدیم یه بار که به صندلی من نزدیک شد .پرسیدم خانم من ۹ ماهه میام و میرم هنوز بچه ات خوب نشده؟

۴-یه مریض داشتم ازش پرسیدم مشکلت چیه گفت:((شن))دارم و من با تعجب نگاش کردم و گفتم آخه چه ربطی به دکتر داره که تو شن داری یا سیمان؟گفت دکتر بابا کلیه ا م شن داره.((اونجا به سنک کلیه شن هم میگفتن))

۵-از معتاده که برا ترک آمده میپرسم پول موادو از کجا میاری؟میگه دکتر خدا پول عروسی و عزا و موادو میرسونه

۶-از معتاده می پرسم از کی مواد مصرف میکنی ؟گفت:از زمان شاه پرسیدم چرا میخوایی ترک کنی؟میگه:هم پول ندارم و هم رگ که تزریق کنم یه یک ماه متادون((داروی که برای ترک اعتیاد استفاده میشود)) بدین شاید یا رگ پیدا کردم یا پول .دیگه مزاحمتون نمیشم

نظرات 20 + ارسال نظر
من(رها)! یکشنبه 2 خرداد 1389 ساعت 21:32

بخونم بیام!

[ بدون نام ] یکشنبه 2 خرداد 1389 ساعت 21:38

ایناااااااااااااااااا تا حدودی جالب بود البته شایدم از یه لحاظی غمناک!!!

لطف دارین
قابل نداشت
از خوشی ها نوشتن دل خوش میخواهد
که نایاب است

من(رها)! یکشنبه 2 خرداد 1389 ساعت 21:39

بالایی خودم بودماااااااااا

amir dehnavi یکشنبه 2 خرداد 1389 ساعت 22:06 http://www.sedameda.persianblog.ir

سلام. دوست عزیزم خوشحالم که وبلاگی پربار دارید. از طرف سایت لینک نگار دات کام مزاحمتون میشم. تو این سایت سیستمی کاملا هوشمند طراحی کردیم که با توجه به پارامترهای کاملا عادلانه که از گوگل دریافت می کند تعداد بازدید شما را دریافت کرده و در گوگل و موتورهای جستجوی دیگه مثل یاهو ثبت می کنه. بنابراین هم مطالبتان در سایت ثبت می شود و هم در گوگل ایندکس میشود و هم اینکه تو کلی وبلاگ دیگه هم به نمایش در میاد حسن این کارم اینه که بازدیدتون بیشتر می شه و می تونین سایت پربازدهی رو مدیریت کنید. شما می تونید به هنگام آپ دیت وبلاگ خود لینک مطلب جدید رو تو لینک باکس قرار بدید تا در مدت زمان کمتری مطلبتون بازدید مورد نظرشو بگیره. برای ورود به جمع ما کافیه ثبت نام کنید و کد لینک باکس رو تو قالبتون قرار بدبد و بعدش لینکهاتون رو ثبت کنید. یه خواهش دیگه داریم اونم این که برای ثبت نام از اینترنت اکسپلور استفاده نکنید و از مرور گرهای دیگه ای مثل فایر فاکس، نت اسکیپ و ... استفاده کنید تا ثبت نام دقیق انجام بشه. قبل از ارسال لینک قوانین رو مطالعه بکنید و توجه داشته باشید که در صورت استفاده از یک لینک در زمان های مختلف سیستم به صورت هوشمند شما را حذف کرده و عضویت تان ملغی خواهد شد. اگر به مشکل برخوردین با ای دی ما تماس بگیرین تا کمکتون کنیم.

من(رها)! یکشنبه 2 خرداد 1389 ساعت 22:07

من میام اینجا یاد یه چیزی میوفتم
من مامانم فرهنگیه بعد تو ی مدرسشون یه مستخدم داشتن که عاشق پزشکی بود مامانم می گه همیشه تو دستش کتاب زیست بود!!! موقع نظافت- زنگ تفریح ...خلاصه آخرشم تو ۳۰ سالگی قبول می شه!!!
البته این ماجرا برای ۲۰ سال پیشه من اون موقع هنوز نبودم!!! شایدم ۱ ۲ سالم بود نمی دونم ولی الان خیلی دوست دارم بدونم چی شده ولی دیگه ندیدیمش
کلا بعضیا ارزوشونه این رشته اونم مسلما مثل شما سختی کشیده شایدم بیشتر
شما هم احتمالا الان به اصرار بچه ها دست از تلخ نوشتن برداشتی وگرنه شما کلا زیاد صحبت های تلخ داری ولی به نظرم همه این تلخی هارو دارن
شما کتاب استاد عشق رو خوندی زندگی پرفسور حسابی سراسر تلخی غم ... ولی آخرش کسی شد که همه ی ایران بهش افتخار می کنن ادم تو ناز و نعمیت که به جایی برسه ارزش نداره هرچند من ندیدم کسی تو ناز و نعمت به جایی برسه
زندگی دایی منم مثل شمااااا سراسر غمه اون حتی با اینکه پزشکی هم قبول شد نتونست بره و الانم زندگیش اصلا تعریفی نداره البته درسشو خوندو یه فوق گرفت ولی ...
خلاصه امیدواریم ۴ سال دیگه که اومدیم اینجا شما در حال فوق تخصص گرفتن باشین
خیلی حرف زدم نه؟؟؟؟
ببخشیداااااااااااااااااااااا

سپاسگذارم از لطف شما
نمیدونم چی بگم
ممنون از لطفی که دارید و گوشه ای از ذهنتان مشغول نوشته های من میکنید

من(رها)! یکشنبه 2 خرداد 1389 ساعت 22:25 http://nemidoooonaam.blogfa.com/

خواهش می کنم
نمی تونم مشغولش نشم
گفتم که از وقتی که اومدم اینجا شرمنده کتابای تو قفسم شدم که ورق نخورده!!!
البته ما هم یه جایی داریم که البته الان چیزی توش نیست خوشحال می شیم سر بزنید
گفتم دعوت کنم!!!

سلام
قطعه خدا را کشتند را خواندم
بی نظیر بود
احساسی که در پشت این کلمات پنهان شده بود مرا برد به دوران دانشجویی ام فکر می کنم اون موقع هنوز خدا را نکشته بودند
خوشحالم که احساس و قلم فوق العاده ای داری
وبلاگ ناقابل من چشم به راه نظرات ارزشمند شماست

dr.nash دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 00:43 http://drnash1.persianblog.ir

سلام
نوشتن واقعا آدم و سبک میکنه ....
موفق و سلامت باشین ...

آتی دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 10:00

سلام آقای دکتر
وبلگتون خوندم جالب بودبا اجازتون لینکتون کردم.شما هم اگه خواستین منو با اسم لحظه ی دیدار لینک کنید.
خوشحال میشم بهم سر بزنید

آتی دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 10:02 http://ati-70.blogfa.com

ببخشید آدرس وب یادم رفت

شیما دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 10:22 http://www.sava.blogfa.com

سلام...من بار اول اومدم اینجا....دلم سوخت براتون واقعا...آدم میمونه چی بگه!
بهم سر بزنید

شیما دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 10:27 http://www.sava.blogfa.com

سلام دوباره دکتر...همیشه اینقدر تلخ و بداخلاقین؟(هر چند حق دارین ولی...)

لژیونلا دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 21:45

سلام دکتر
مورد 1 دردمشترک همه پزشکان عمومی است.مردم یا مشکل ورودی به لوله گوارش براشون مهمه یا خروجی از مجاری بدن

شیدا سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 02:52 http://sheidaa.blogfa.com

سلام.خیلی مورد ۱ جالب بود
ای کاش همینجور بلند فکرتون رو به باباهه نی نی میگفتید

دکتر نفیس سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 19:29 http://drnafis.blogfa.com

پول عروسی و عزا رو شنیده بودیم مواد رو نه! آخه ما پول تریاکمونو خدا می رسونه و گرنه اهل مواد و گرد نیستیم که !!:دی

هشت الهفت چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 14:33 http://hashtalhaft.persianblog.ir

جالب بودن.اینجا هم میگن شن

یاسمن دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 11:41 http://http:/www.yasaman2020.blogfa.com

سلام وب قشنگی دارید..
خوشحال میشم به منم سر بزنید..

بهار دوشنبه 17 خرداد 1389 ساعت 17:00 http://digar.blogsky.com

دکتر جان شما این همه خاطره باحال دارید که!
هر چند ته تهشون ادمو ناراحت می کنه!!
ولی جالبه که به همه چی ساده نگاه می کنید

نوشته های کوتاه این جوری خیلی خوشکل تره

دیگه خیلی احساساتی شدما. یهو جدی نگیری دکتر جون .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد