خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

قصه های از زندان ۲

این قسمت میخوام قصه دیگری از زندان براتون تعریف کنم


قصه جواد

جواد پیر مردی ۷۸ ساله که تو محله ای که زندگی میکرد همه به عنوان یه آدم خیلی ساده و بی آزار((عقب ماندگی ذهنی متوسط ))میشناختندش و کسی بود که پیر نمیشد هر روز صبح در کوچه و خیابان ها قدم میزد و هر کسی یه شوخی با او میکرد و پولی میداد و این ماجرای ۷۰ ساله بود همه بزرگان و پیرمردها وبچه ها جواد را میشناختند یک آدم دیوانه بی آزار و دوست داشتنی و کم هم نبودند آدمهای مریض که این بیچاره را سر کار میگذاشتند و اذیتش میکردند.

یک روز به جواد میگویند فلانی با خواهرت دوست شده و هر روز با هم هستند

-((فلانی یک پیرمرد ۸۸ ساله و خواهر جواد هم یک پیرزن ۷۵ ساله بود))

جواد به در خانه طرف میرود و با چوب دستی که همیشه همراهش بود یک چوب دستی به پیرمرد نگون بخت میزند وپیرمرد نقش بر زمین میشود . سرش یه جدول خیابان میخورد و به کما میرود و بعد مدتی میمیرد.

جواد بیچاره دستگیر و به زندان منتقل میشود و مدتی را در تیمارستان میگذراند و بعد مجدادان به زندان منتقل میشود و این ماجراهها ۴ سالی ادامه داشت و فرزندان پیرمرد هم رضایت نمیدهند و از طرفی جواد بیچاره هم که کسی را نداشت در زندان میماند.

یک روز بهداری بودم و جواد را آوردند تا مرا دید شروع به گریه کرد که دکتر من تو را میشناسم

پسر فلانی هستی یه کاری بکن من از اینجا بیام بیرون.دیونه شدم

گفتم جواد اینجا که بد نیست

با گریه گفت نه خیلی بده زندان بده

چند روزی منقلب بودم و به شدت افسرده که آخه این بنده خدا که ۸۰ ساله همه او را میشناسند و آزارش به یک مورچه هم نرسیده.به چه گناهی در این سن باید به زندان بیفتد

و انصاف مردمان ما کجا رفته.

با چند نفر از بزرگان آنجا صحبت کردیم و آنها هم مجاب شدند که برای جواد کاری بکنند

و همت به خرج دادند

و جواد آزاد شد

چند روز قبل دیدمش با اینکه ۸۳-۸۴ سال سن دارد هنوز سرحال بود

و به قول مردم با اینکه دیوانه بود ولی معرفت داشت

گفت یادم نمیره که برا آزادیم تلاش کردی

و به حسابم پول ریختی

متاسفانه کسانی که مشکلات ذهنی و رفتاری شدید دارند هنوز در زندانها پیدا میشود .و تاسف برانگیز تر اینکه معمولا  کسی هم به داد اینها نمیرسد.

آیا زمان آن نرسیده که وکیلهای باشرف این سرزمین به صورت افتخاری گاهگاهی پرونده یکی از اینها را بر عهده بگیرند؟یا تشکلهای مردمی نیم نگاهی به اینها بیاندازند؟

پی نوشت:

۱-سعی میکنم یه عکس از جواد پیدا کنم و توی وبلاگ بگذارم

۲- نمیدانم چرا بازدید کنندگان من پیام نمی زارن؟



نظرات 35 + ارسال نظر

"وبلاگ آموزش پزشکی" از پزشکان و دانشجویان پزشکی علاقمند به "موضوعات حوزه فعالیت وبلاگ آموزش پزشکی" دعوت به همکاری می نماید. جهت اطلاع از شرایط و نحوه همکاری لطفا با پست الکترونیکی medlogger@gmail.com مکاتبه فرمائید. Medical Education Blog http://www.medicaleducation.blogfa.com

فروشنده جمعه 19 آذر 1389 ساعت 16:56

خیلی خیلی ناراحت کننده بود معرفت کم شده...خیلی هم کم شده.
بازم به معرفت شما که کمکش کردین آزاد شد مثل شما کم پیدا میشه.
موفق باشی

MusicBazi جمعه 19 آذر 1389 ساعت 18:20 http://MusicBazi.Blogfa.CoM

ایول حال کردم . بیا تبادل لینک کنیم که همیشه دم دست هم باشیم.منو به نام ..:: MusicBazi ::.. لینک کن.بهم بگو من تو رو با چه نامی لینک کنم ؟؟؟ [لبخند]

حمید جمعه 19 آذر 1389 ساعت 18:30 http://www.jarrah.tk

خیلی مشتاقم عکسشو ببینم

چشم سعی میکنم تا اخر هفته پیدا کنم ازش
اگه زنده باشه هنوز

آزاده مرد جمعه 19 آذر 1389 ساعت 18:50 http://azademard.wordpress.com

درود
وبلاگتون رو می خونم، گفتم پیام هم بذارم که دل شما شاد بشه (just kidding)
متاسفانه خیلی از افرادی که به زندان می افتند بیگناهن و فقط به خاطر نداشتن یک وکیل خوب اونجان و خیلی از گناهکارایی که به زندان نمی افتن به خاطر زبون بازی و وکیل خوبه.
فیلم شیکاگو رو که دیدی؟

دقیقان همینطوره
نه متاسفانه

یلدا جمعه 19 آذر 1389 ساعت 18:59 http://khaterestoon.blogsky.com

نوشته هاتون فوق العاده است !!!! به محض اینکه آپ کنین میام و می خونم !!!! ولی خب همیشه چیزی برای گفتن ندارم که نظری بزارم !!!!!!!!!!

عارفه جمعه 19 آذر 1389 ساعت 19:20 http://arefe.persianblog.ir

من هم بچه که بودم یک دیونه ی بی آزار تو محلمون بود که همه و بخصوص بچه ها آزارش میدادند(من اونموقع ایران نبودم) این موضوع تو همه ی دنیا هست که آدما کسانی را که عادی برخورد نمیکنند اذیت میکنند بعده ها که آمدیم ایران این موضوع را تو اینجا با اینهمه ادعای مسلمونی شاهد بودم

اره متاسفانه

پت جمعه 19 آذر 1389 ساعت 19:36 http://chocoholic.persianblog.ir

شاید کامنت دونی رو پیدا نمیکنن؟

خداخیرتون بده. موفق باشید

همچنین

ترانه جمعه 19 آذر 1389 ساعت 20:08

خداخیرت بده

زنده باشید

من(رها)! جمعه 19 آذر 1389 ساعت 20:09

این عقب مونده ها خیلی طفلکی هستن ما هم تو محلمون یکی داریم!!!
ولی چه غیرتی هم داشته!!!!!!!!!

اره جالب بوده

دلژین جمعه 19 آذر 1389 ساعت 20:52 http://drdeljeen.com

واقعا چه کار خوبی انجام دادین دکتر جان

زری جمعه 19 آذر 1389 ساعت 23:22 http://myheart-z.blogspot.com/

اولین باره میام اینجا. وبلاگ جالبی دارید. از این ماجرای پست آخر متاثر شدم ولی واقعا باید با کسانی که چنین مشکلی دارند چیکار کرد؟آیا نباید در جای خاصی ازشون مراقبت بشه تا چنین اتفاقاتی نیفته؟

باید
دولت
جامعه
خانواده
و مردم از اینها حمایت کنند
که متاسفانه بر عکس است

زری جمعه 19 آذر 1389 ساعت 23:29 http://myheart-z.blogspot.com/

راستی چرا پزشک تنها؟ این عنوان کمی آدم رو متاثر می کنه

دلبر شنبه 20 آذر 1389 ساعت 00:25 http://namnamebarun.persianblog.ir/

سلام من مطمئنمکه پزشکی هم خیلی سخته هم پر از برکت راستش هیچ وقت دوست نداشتم پزشک بشم
نمی دونم چی بگم داستان تکان دهنده ای بود فقر فرهنگی عاطفی علمی کاش حداقلل فقر فرنگی ریشه کن بشه
برایت بهترین ها را آرزو می کنم

با این شرایط سالها طول میکشه تا فقر فرهنگی بر طرف بشه

گاهی آدمها با وجود همه ی ادعایشان به هم دوستی سرشار میشن از کینه های عمیق و این کینه رو بر سر کسی که نباید خالی میکنند و گاه هم ادمهایی میشوند فرشته ی نجات که در لحظه ای جان نجات میدهند ..

سرشار باشید و رها

تشکر
همچنین

مرجان شنبه 20 آذر 1389 ساعت 12:33 http://diary-of-teacher.blogfa.com/


ناراحت کننده بود اما اخرش خوب بود

منا شنبه 20 آذر 1389 ساعت 14:17

ای بابا دکتر جان ادم چه توقعی میتونه داشته باشه تو جامعه ای که انسانهای سالمش به هم رحم ندارن و تو هر فرصتی میخوان همدیگرو تیکه پاره کنن. دیگه چه برسه به اینکه بخوان به فکر انسانهای مهجور باشن.

چی بگم
ولی همه اینطور نیستند
شرایط عوض شده
مرام و معرفت کم شده ولی هستند هنوز آدمهای باشرف و خوب

شیرین شنبه 20 آذر 1389 ساعت 15:28

چه غمناک! برادر من هم معلولیت ذهنی داره و ما یعنی بقیه خواهرها و برادرها همیشه نگران آینده اون هستیم. بارها و بارها از تحقیر و تمسخر دیگران رنج بردیم. واقعا این افرادی که دنبال تحقیر و تمسخر افرادی مثل برادر من هستند مریض روحی روانی هستند یا برادر من؟!
من و خیلی از خواننده های خاموش اینجا از خوندن مطالب لذت می بریم. با این حساب حتما باید نظر گذاشت؟ شما به این فکر کن که با مطرح کردن این مطالب انسان ها رو یک تکونی می دی. این ارزشمند نیست؟

نه حتمان که پیام لازم نیست
متاسفانه جامعه ما فرهنگ رفتار با ادمهای که مشکل دارند را ندارد

یک ایرانی شنبه 20 آذر 1389 ساعت 15:56 http://persianadventure.blogspot.com/

وکیل های با شرف معمولا همون تو پیدا میشن، اونایی هم که بیرونن بیشتر در مسایل حقوق بشری و سیاسی حاضرن به رایگان کار کنن. به هر حال تو و بیرونمون خیلی فرقی نداره، رفیقمون میگفت این سیم خاردارا رو کشیدن نه برای اینکه کسی فرار نکه، بلکه برای اینکه کسی به زور نیاد تو!!!!!

چی بگم حرف حق میزنی برادر

نانسی شنبه 20 آذر 1389 ساعت 18:15 http://nance.persianblog.ir/

اینم ژیام برا اق دکتر گل.
به منم سر بزن.

نانسی شنبه 20 آذر 1389 ساعت 18:16 http://nance.persianblog.ir/

اینم کامنت برا شما
به منم سر بزن.

چشم

یسنا شنبه 20 آذر 1389 ساعت 19:12

سلام دکتر عشق وطن
من یسنا دوست خواهرزادتونم
بزحمت ادرس وبتون را گرفتم.
خیلییییییییییییییی وب قشنگیه
موفق و ژاینده باشیدهمیشه

امان از دست این خواهر زاده

سایه یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 00:29

سلام
وبلاگتون خیلی قشنگ بود خوشم اومد.
شاد باشین و موفق

مسعود یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 10:13

کارت درسته دکتر
من وبلاگت رو می خونم ولی اهل پیام گذاشتن نیستم
ولی جون شما این یکی رو نمی شد ازش گذشت
خیلی باحالی

مرسی

سلام دکتر جان خوبی.....
من خیلی از وبلاگ قشنگتون لذت بردم....
افتخار میدین....اجازه هست اقای دکتر...

اجازه ما هم دست شماست

آلما دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 19:39 http://www.almaa.blogsky.com

خدا شفاش بده. خدا همه مریضا رو شفا بده که واقعا گاهی جز دعا کاری از دست ما برنمیاد

نیلوفر دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 20:49 http://taraneyerahaee.blogfa.com

اینم ثمره این همه سال درس خوندمون
دلم شکست دکتر. هم برای شما هم برای همکار عزیزمون که اینجوری دست نامرد ها افتاد... یه روزایی دکتر خیلی بین مردم مقام و منزلت داشت. اما حالا انگار به خون پزشک تشنن ،چی بگیم که قلم از گفتنش عاجزه.
دکتر چرا زندان رو انتخاب کردید؟ طرحه؟ خودتون خواستید؟ ایشالا زودتر رها شید و اگه برنامه تخصص دارید زودتر قبول شید. خدا همکار عزیزمون رو هم انشا... زود شفا بده...

[ بدون نام ] دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 23:08

حالا شما میگید زندان و برای خیلی ها قابل هضم باشد که معمولا زندان جای یه عده بدیخت وبیچاره باشه من خودم در ناحیه ایی از تهران در یک هنرستان تدریس میکنم تقریبا هر روز با مسائلی سر وکار داریم به نوعی بدتر از مواردی که نوشتید واقعا باید ببینیم این مسایل از کجا ریشه داره

زهرا چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 14:24 http://www.didar1388.blogfa.com

خدایا....آخه چی میشه گفت؟
دلمان گرفته بود ... بدتر هم شد....

فهیمه پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 00:06 http://escalade.blogfa.com

نمی دنم چرا گرفته این؟...اما این نیز بگذرد...

[ بدون نام ] جمعه 26 آذر 1389 ساعت 04:58 http://shabodeltangi.blogfa.com

سلام دکتر
وبلاگ تون رو اتفاقی پیدا کردم.برام جالب بود
وقت نکردم بخونمش چون صبح میخوام برم یونی
بعدا تمامش رو میخونم
دکتر زندانی ها هستید؟ من از معتادها متنفرم.هم تنفر و هم ترحم
به من هم سر بزنید
من دانشجوی مدیسن هستم البته معلوم نیست موفق شوم

مصی پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 11:02

وبلاگتونو از تو نظراتی که واسه آنی دالتون گذاشتین یافتم قشنگه و شایسته پیام دستتون درد نکنه منم برادری این چنین دارم ........ خدا همه شونو حفظ کنه ..........

علی اسکندری پور سه‌شنبه 6 دی 1390 ساعت 23:26

سلام دکتر تنها نیستی کسانی هستند که هوای "جواد"ها را دارند .پیروز و سرافراز باشید.

مهدیه شنبه 24 آذر 1397 ساعت 19:04

سلام آقای دکتر

خیلی وقته که قضیه جواد و پیشنهاد تون به وکلای این مملکت را گذاشتید اما من امشب با وبلاگ شما آشنا شدم

فقط خواستم بگم خییلی مردی
پاینده باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد