خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

باز باران با ترانه

امروز بعد از مدتها بارون بارید


این مطلب از وبلاگ قدیمی من می باشد که غیر فعال شده مال زمان دانشجویی

باران می بارید

گفتم

این اشک خداست

که از سر شوق از گونه هایش جاریست

به خاطر زمین آسمانها این یادگاران بی مانندش

ولی نه

شاید خدا هم اشک می ریزد

خدا هم اشک می ریزد

بر اشکهای که می ریزاند

بر دلهای که می شکند



نظرات 10 + ارسال نظر
مهدی گپ دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 12:37

سلام خسته نباشی وبلاگ قشنگی دارید گفتید چرا پیام نمیذاریم
من هم عادت به این کارا ندارم ولی چون واقعاً قشنگ بود ارزش داشت که پیام بذارم آرزوی موفقیت میکنم

خواهش میکنم
لطف دارین

شهناز دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 12:49

سلام دکتر عزیز من مطالب وب شما را خواندم خیلی جالب بود واقعآ نوشته هات خیلی گرم و صمیمی و جذب کننده بود بطوریکه بیشتر مطالبش را خواندم و خوشم آمد درضمن باید بگم که من همشهری اون روستائیان هستم و از دیار جنوب برایت آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم .

لطف دارین

حمید دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 13:26 http://jarrah.tk

ترانه دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 13:38

از خوشحالی تو بارون رقصیدیم حواسمون نبود محرم از این کارا عیبه!

دلژین دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 17:02 http://drdeljeen.com

خوشحالیممممممممممم

یسنا دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 17:59

سلام دکتر
یاددنیای بچگی افتادم...

بازباران باترانه باگوهرهای فراوان میخوردبربام خانه....

من(رها)! دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 19:36 http://nemidoooonaam.blogfa.com/

چه چیز خوبی بارید!!!

نیلوفر دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 21:01 http://taraneyerahaee.blogfa.com

میدونی دکتر... کاش یه بارونی بیا د که همه چیز رو بشوره و دوباره همه جا سفید شه... دیگه هیچ غمی نباشه... کی تموم میشه؟ چقد دنیا زشته.. چقد

دریا سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 09:41 http://mylittleangles.persianblog.ir/

نوشته هاتون خیلی قشنگه. بعضی هاش اشک آدم رو در میاره. به خصوص اونی که راجع به اون پسر بچه بود که به خاطر سنگ پرتاب کردن به سر اون یکی افتاده زندان. یا اونی که راجع به زنان عشایر بود. جقدر مردم ما مظلومن و از حق و حقوق خودشون بی خبر.

زهرا سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 18:39

سلام!
نمره ی یکی از میان ترم هامو دادند!تو برگه فحش نوشته بودم بهتر می شدم!!!
تو دانشگاه خودمو از تک و تا ننداختم!
اومدم خونه!کوچک ترین اتفاق بغضمو می ترکوند!!یاد حماقتم تو انتخاب رشته افتادم!
می گفتم اخه لعنتی تو که پزشکی می خواستی بی خود کردی ازمون ریاضی دادی که حالا مجبور باشی مهندسی بخونی!!!حالا می خواد تو بهترین دانشگاه ها ی سراسری تهرانم باشه!!!
دیگه بریدم!
بغضم ترکیده بود که تو وب گردی ها به این جا رسیدم!!
جذب نوشته هات شدم!
اون جا که مریضتون گفته یه پوزبندم بنویس از خنده منفجر شدم!نمی دونستم دارم گریه می کنم یا می خندم!
بین خودمون باشه بهت حسودیم شد!!
پی گیری کردم بعد از لیسانسم برای پزشکی ازمون بدم!!!
نمی دونم !!خودمم موندم!دارم دیوونه می شم!باورت می شه شبی نیست که من خواب پزشکی نبینم!!
بهت سر می زنم!
التماس دعا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد