خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

فرار از زندان 1

خیلی ها سریال زیبا و هیجان انگیز فرار از زندان را دیدند.گرچه این فراز از زندان به پیچیدگی فرار مایکل و دوستان نیست ولی در جای خود فرار بزرگی محسوب میشد.
اما ماجرای فرار

این فرار سه نفر بود که شما انها را به نام های غلام و  علی و کاووس بشناسید هر سه به جرم قتل زندان بودند که از این میان غلام با پرداخت دیه میتوانست آزاد شود

غلام یک زندانی باهوش خشن و با جثه کوچیک.که هیچکس فکر نمیکند این آدم اینقدر باهوش و خشن باشد.اما علی جوانی بود 24 ساله که در یک درگیری باعث مرگ دوستش شده بود .برخلاف خیلی از زندانی ها معتاد نبود و کاووس بلند قد و قوی هیکل که آخرش هم معلوم نشد او قاتل اصلی بود یا قتل را به گردن گرفت.

اینها برای فرار از ماها قبل برنامه ریزی کرده بودند تا در فرصت مناسب از زندان فرار کنند و برای این کار هم سخت ترین نوع فرار که فرار مستقیم از بند بود را انتخاب کرده بودند.برای فرار آنها در داخل خود زندان هم احتیاج به هم دست داشتند .چون هم باید از بند خارج میشدند و هم از دیوار زندان که به فاصله هر چند متر برجک نگهبانی دارد که شبانه روز سرباز ها آنجا نگبانی میدهند و باید فرار آنها حتما در شب صورت میگرفت و باید تا سرشماری صبح تا محل مناسبی فرار کرده باشند.و مشکل دیگر آنها این بود که از بندی که پر از زندانی نمی شد سه نفر فرار کنند........




نظرات 9 + ارسال نظر
بهنام دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 21:04

دکتر جون من شنبه دارم میرم.جون جدت اینو زودتر بنویس من تا تهش رو بخونم که کسی از دستم در نره من به جاش بیفتم زندان.
پلیـــــــــــــــــــز

سلام
ای بابا تا شنبه که تموم نمیشه
ولی تو این فرار یه سرباز نقش داشت
مواظب باش
تو مرخصی ها بقیشو بخون

شیوا دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 22:18

ای بابا اقای دکتر بقیه اش کو؟؟
تا اومدم گرم بشم تموم شد.

مینویسم
خدایی یکم مشکل کمبود وقت شدید دارم
یکم صبور باشید دیگه

آسیه دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 22:27 http://kodakane.persianblog.ir

بعد چی؟
از عنصر غافل گیری استفاده می کنی؟
منتظرم زودتر بگذار

خصوصی دوشنبه 13 دی 1389 ساعت 23:18 http://khososi.persianblog.ir/

خصوصی

من(رها)! سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 00:59

صبر می کنیم بنویسید!!!

لطف میکنی
اول نمیشی چرا

من(رها)! سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 02:04

خب می خوایم دوستان هم فیض ببرن!!!
فعلا راستش بسی سرما خوردیم کمی کسلیم!!!برای اول شدن انرژی لازم است!!!

شهناز سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 09:08

سلام دکتر جان
ادامه اش رو زودتر بنویس چون خیلی کنجکاو شدم ببینم آخرش چی شد . راستی مگه میشه از زندانهای ایران هم کسی فرار کنه ؟

نیلوفر سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 12:06 http://Nilo0ofar.mihanblog.com

خب بعدش چی شد؟!

اقا همه داستان فرار از زندان رو خوندم
باید برا هر پستت یه کامنت میزاشتم ولی حالا همین رو ضرب در 5 کن.
تند تر بنویس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد