خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

فرار از زندان ۳

از زمانی که کاووس و علی به فکر فرار افتاده بودند و غلام را هم همراه خودکرده بودند ۲ ماه می گذشت و توی این دو ماه اونا توانسته بودند که با یک سرباز طرح دوستی بریزند و بی انکه سرباز بداند در چه راهی میرود یک عدد اره آهن بر و یک سیم چین برایشان تهیه کرده بود و اینها هم ماهانه دو سه بار پول به حسابش ریخته بودند البته این کارهها را برادر علی انجام داده بود ولی غیر از این سه نفر هنوز هیچ کس از نقشه آنها آگاه نبود.و سرباز بیچاره هم فکر میکرد عجب خنگ های گیر آورده که به خاطر یک کار کوچولو اینقدر هواشو دارند علی و کاووس به غلام اعتماد نداشتند ولی تو این شرایط مجبور بودند که اعتماد کنند و از طرفی این خونسردی و وقت کشی غلام هم حسابی آزارشان میداد.به پیشنهاد غلام و برا ی اینکه کسی فکر نکند اینها با هم هستند یکی دوبار دعواهای ساختگی بین این سه نفر رخ داد و توی بند شایع بود که سایه هم را با تیر میزنند و با هم قهر هستند.

کار بریدن میله های  نماز خانه به خوبی پیش رفته بود.و قسمت اول نقشه که خروج از بند بود قابل انجام ولی باید موقعیت مناسب فرا میرسید تا کسی به حضور آنها در نماز خانه شک نکند.از طرفی مشکل اصلی برجک های مشرف به بند بود که سه تا بودند برای عبور از دیوار و سیم های خاردار دیوار نقشه داشتند و قابل انجام بود.فقط حضور سه نگهبان بود که عبور را غیر ممکن میساخت.

طبق نظر غلام آنها باید بین ساعت ۱/۵-۲ بعد از نیمه شب از دیوار  عبور میکردند تا هم زمان کافی برای دور شدن از شهر را داشته باشند و هم در این ساعت تعویض نگهبان انجام نمیشد و تا ۴ یا ۶ صبح که نگهبانان عوض میشدند آنها به اندازه کافی دور شده باشند.

ماه سوم داشت تمام میشد.و دی ماه در آستانه آغاز بود.

درسته بهترین زمان برای فرار همین ماه محرم بود.حضور پرتعداد در نمازخانه و مراسمات زندان و...حال اگر کسی تا دیر وقت هم در نمازخانه باشد زیاد شک برانگیز نبود.به پیشنهاد غلام اینها باید در این ده روز حتما فرار میکردند 

و تنها راه خلاص شدن از دست سربازان برجک ها هم گره آن به دست همین سرباز باز میشد

علی در ملافات با برادرش گفت که مبلغ بیشتری به حساب سرباز پول بریزد و در این هفته با او زیاد درتماس باشد و به طور سربسته بگوید که از او میخواهند که چه کاری انجام دهد ولی حرفی از فرار نزند درضمن اگر قصد همکاری نداشته باشد به نوعی او را تهدید کنند که ماجرای گرفتن پول  از زندانیان را لو میدهند و....

روز فرار مشخص شده بود ولی غیر از غلام و علی و کاووس کسی از روز دقیق خبر نداشت.برادر علی چند روزی بود که خبر دار شده بود ولی نمیدانست که آنها دقیقا چه نقشه ای در سر دارند

برادر علی با سربازه صحبت کرده بود و با وعده پول بیشتر و مبلغی که بهش داده بود.اونو راضی کرده بود.ولی علی هم نمیدانست که این سرباز قرار است چه کاری برای اینها انجام دهد .

وقتی که به آنها خبر داد که از ناحیه سرباز خیالشان راحت باشد.اینها مطمئن شدند که میتوانند فرار کنند.

گفتند که به موقع خواهند گفت که سرباز باید چه کاری انجام دهد.

روز چهار شنبه ملاقات بود و علی به برادرش گفت که این سرباز باید نگهبانان سه برجک روبروی بند را در شیفت ۱۲-۴ در غذا یا چای آنها قرص خواب بریزد و سه شب متوالی این کار را بکند

و گفت که همین امروز بهش بگو و اگر قبول نکرد تهدیدش کن

ولی نگو برای فرار و اسمی از غلام و کاووس نیار و مطمئنش کن که  اتفاقی برایش نمیفتد

برادر علی به هر نحوی بود سرباز را راضی کرده بود که این کار را برای سه شب انجام دهد

و صبح پنجشنبه در تماسی که علی با برادرش داشت بهش گفت که کار انجام شده.

غلام هم با برادرش تماس گرفته بود که شاید جمعه به خاطرتاسوعا و  عاشورا یک روز به مرخصی بیایید و پرسیده بود موتورسیکلتش درست هست یا نه و برادرش فقط یکم تعجب کرده بود

تا اینجای کار خوب پیش رفته بود 

آیا غلام جا میزند

آیا سربازه این کار را انجام میدهد

آیا ممکنه که نگهبانهای برجک ها بیدار باشند

اینها سوالاتی بود که ذهن کاووس و علی را اشغال کرده بود 

باید تا آخر شب صبر میکردند و این دو نفر هم راهی دیگر نداشتند فوقش فرار نا موفق بود آنها که به اعدام محکوم بودند






نظرات 15 + ارسال نظر
بهنام چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 15:25

ااااااا یره خواهر و مادر.
پس چیزی دادن به ما نخوریم.
خب شد اینو فهمیدم.مرسی دکی/

فحش به کی میدی؟
کی میری سربازی پس
شنبه
دارم خودمو میکشم تا شنبه تموم بشه داستان

بلندترین چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 15:31 http://www.bolandtarin.blogfa.com

یعنی مجازات فرار از زندان اعدامه؟

راستی اون سربازه خیلی باهوش بودا

فکر کرده عاشق چشم و ابروشند که بهش پول میدند؟

یا فکر کرده با اره می خوان سیب پوست بکنند؟

نه مجازات فرار از زندان اعدام نیست
ولی کسی که قراره اعدام بشه دیگه فرقی هم نمیکنه براش
از یه بچه ۱۸ ساله سرباز زیاد نمیشه انتظار داشت البته بنده خدا هم اند ای کیو بوده

سایه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 16:13

دکتر خان! میخواین داستان تا شنبه کشش بدین؟
خب یکم قسمتاشو طولانی تر کنین دیگه...

یک صبور باشین دیگه
دست خودم باشه تا عید طول میکشه

من(رها)! چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 17:20

چقدر اینا عجولن!!!
من می گم یکم پیام بازرگانی هم بینش بزارین!!!
من که با صبوری تمام دارم می خونم!!!
ولی تازه داره جالب می شه!!!
فقط دوست می دارم فرارشون موفقیت آمیز باشه!!! البته فکر نکنم اینطور باشه!!!
من نمی دونم چرا از بچگی تا الان دلم برای دزدا بیشتر می سوزه!!!

زبل خان چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 17:25 http://zebelestan.wordpress.com

اااااااااااااااااااااا..الان این تعجبه....نه از کارشون از اینکه شما از کجا می دونید...
ولی کارشون وبرنامه ریزیشون هم خیلی کامل بوده...
خوب شد زودتر نیومد الان که رفتم قسمتهای قبل رو خوندم دیدم هیجانی ترین قسمتش همین بود واگه قبلیا رو خونده بودم هی باید صبر میکردم تا منتظر بقیش باشم...

خوب من پزشک زندانم دیگه

ماهور چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 18:22

بیصبرانه منتظر بقیه ماجرا هستیم

حمید چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 18:40 http://jarrah.tk

هیجان انگیز شد

مستانه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 18:47 http://newmidwife.mihanblog.com

نمیشه مثل تو فیلما یکم از خلاصه قسمت بعد بگید!؟؟؟؟

rohollah چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 20:13 http://restless3.wordpress.com/


سلام

الناز چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 20:50

سلام من دیشب وبلاگ شمارو دیدم اونقدر واسم جالب بود که همه ی مطالبتون رو خوندم طرحم از ۲ هفته دیگه شروع میشه یه جورایی هم واسم جالبه هم ترسناک با خوندن وبلاگ و خاطره هاتون ترسم ریخت درسته که اکثر اونها نشوندهنده ی سختی کار هستند اما در واقع نشون میدن همه تو این سختیها با همیم و حرف همدیگرو میفهمیم امیدوارم امتحان امسال رو با موفقیت بگذرونید

مهندس آکله چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 21:24 http://mohandesakele.mihanblog.com

previouesly on prison break...
دکتر شما که گفتی ربطی به فرار از زندان نداره! ولی مثکه یه جورایی اونا از روی اینا کپی زدن که...
مایکل در نقش غلام
علی در نقش ابروزی
و کاووس هم لینکلن
نه؟...

نه بابا این دربه درها که تو زندان سریال نمیدیدن
فرارشون مال پارساله

دکتر تاراس چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 21:33 http://www.fatemehalinezhad.mihanblog.com/

هر ۳ قسنت رو خوندم. جالب بود دکتر.

بهنام چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 22:09

خواهر و مادر که فحش نیست دکتر جون.
بیانگر احساسات و ناراحتی و تعجب من بود.
دمت گرم دکتر جون.حال میدی اگه تا شنبه تموم بشه.

مریم چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 23:31

چه هیجانی شده!:))
منتظرم!

۰۳۰۳۱۱۱۲ پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 10:19 http://03031112.blogfa.com

سلام این زندان کرمانه که ماجرا توش اتفاق افتاده دکتر جون؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد