خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

روزانه ها

تو به من میگفتی:

یک پدر

یک مادر

یک برادر

یک خواهر

برای خوشبختی کافیست

و من سالهاست که

 به دنبال قطعه گمشده این پازل هستم

نظرات 7 + ارسال نظر
زیبای خفته شنبه 25 تیر 1390 ساعت 08:29

ستاره مشرقی شنبه 25 تیر 1390 ساعت 11:19 http://www.dastnevesht.persianblog.ir

آخه اون چطور قطعه گم شده پازلو نمی دونه؟
عجباااا

گلدونه شنبه 25 تیر 1390 ساعت 12:47 http://tondokhond.persianblog.ir/

قطعه پازل گمشده یک بچه نبود؟

نرگس شنبه 25 تیر 1390 ساعت 15:46 http://www.kho0namo0n.blogfa.com

بلندترین شنبه 25 تیر 1390 ساعت 19:43 http://www.bolandtarin.blogsky.com

من به تو می گم
قطعه گم شده پازل
از همه به تو نزدیک تر بود
برای همین گم شد

باران از لاهیجان یکشنبه 26 تیر 1390 ساعت 11:36 http://sellule68.blogfa.com/

با سلام ای آقا ...
شبتان مهتابی ...
روز میلاد شما در پیش است ...
عرض تبریک آقا ...
و کمی بیتابی ...
چشم عالم به دقایق نگران خواهد شد! ...
کوچه ها منتظرند ...
دشت ها حوصله ی سبزه ندارند دگر ...
پس چرا دیر آقا ؟! ...
ای نفس ها به فدای کف نعلین شما ! ...
اندکی تند قدم بردارید.

مریم سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 09:16

همسر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد