خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

قصه های از زندان

قصه علی رضا

یه رو زگرم تابستانی بود مثل همیشه و علی رضا با بقیه بچه ها در کوچه بازی می کرد و بازی کودکانه بود  و سنگی در دستش به شوخی به سمت دوست و هم کلاسیش پرتاپ کرد به این امید که او جا خالی خواهد داد و یا این سنگ که درد ندارد ولی گویی این بار قرار بود که اتفاق دیگری رخ دهد سنگ محکم بر سر دوستش خورد و او نقش بر زمین شد و همه پا به فرار گذاشتند و علی رضا هم.

صبح تو روستا شایعه شد که علی رضا دوستش را کشته و او بازداشت شد در حالی که 12 سال بیشتر نداشت

بار ها او را در زندان دیده ام روز اول برای گرفتن ویتامین سی داروی محبوب بچه های کانون آمده بود.

از مددکار در مورد کارش میپرسم .میگویید با وثیقه موقت آزاد میشود ولی او کسی را ندارد که برایش وثیقه بیاورد و خانواده اش توان مالی ندارد.میگوید با شاکیش صحبت کرده آنها با پرداخت دیه رضایت میدهند .ولی این خانواده پولی در بساط ندارند.میگوید خانواده اش بعد از این جریان مجبور به ترک آن روستا شده اند .

علی رضا کم حرف و نجیب و خجالتی است لباس کانون بر تنش گشاد است .با مظلومیت تمام میگویید اینجا درس هم میخوانم.شاید پول جور شود و آزاد شوم

پی نوشت:

-یک بار درخواست کمک کردم برای کمک به علی رضا و پسری دیگر.این بار هم از کسانی که میتوانند لبخند را بر لبان علی رضاها بنشانند .درخواست کمک میکنم

2-دوستانی که میتوانند با ایمیل من مکاتبه کنند.

milad2milad@yahoo.com

3- اینهم یک پست دیگر برای درخواست کمک بود که متاسفانه کسی پیدا نشد

نظرات 21 + ارسال نظر
سمی پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 18:02

واقعا این زندگی شما دارین حالا ما رو بگی تو این زندان مجبوریم یه جا کز کنیم و افسردگی بگیریم دیروز رفته بودم بیمارستان زندان گفتن باید بری بیمارستان تو شهر وای داشتم بالا میاوردم همه زنها با چهره های هفت قلم ارایش مرداهم چشماشون مث چرخ و فلک بابا چرا نباید یه جای تفریحی تو این مملکت باشه که مردم اونجا راحت داد بزنن جیغ بزنن قهقهه بزنن برقصن و کسی به کسی گیر نده کسی زبونشو گاز نگیره نگه عیبه زشته حیا کن چرا هیچی سر جاش نیست چرا من باید اراحتی روحی بگیرم که بیام اعصاب همتونو خرد کنم با این حال نذارم.بابا اقای دکتر یه نسخه بنویس واسه این رییس زندان حالش خوب شه همه روروانی کرده خودش بلا نسبت مث خرس خابیده والا بلا ما داریم نفس نفس میزنیم انگار نه انگار حالم اگه خوش نباشه خوب نیست دست شما هم نیست دست ما هم نیست تقصیر یکی دیگس من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

زهرا سادات پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 22:35

سلام. پس چرا شما به من دیگه خبر ندادین؟ گفتین یکی پیدا شده و دارین با مددکارش صحبت میکنید. من فکر کردم حل شده موضوع...
به هر حال من کاری رو که از دستم بر می اومد رو گفتم خدمتتون. اگر صلاح دونستید که پیگیری بشه کارش به من اطلاع بدید

سلام
آخه زندان اینجا هم برای خودش کمدی هست
یه دوست گفت حل میکنه مشکل را کلی با مددکارش صحبت کردم و شمار تلفنشو به اون دوست دادیم
و دیگه خبری از اون دوستمون نشد
دوباره باید من با مددکار صحبت کنم و بگم شما زنگ میزنید
شمارشو براتون میگیرم و یه ایمیل بفرستید تا هماهنگ کنیم

raha پنج‌شنبه 30 تیر 1390 ساعت 22:57 http://just-feel.blogfa.com

salam
kheyli matalebetun khuban
man ke ba khundan chndta sa postatun vaghean motaser shodam
kash mitunestam komak konam
ba ejazatun linketun mikonam
bazam mamnun

ساندر جمعه 31 تیر 1390 ساعت 02:23 http://sander.persianblog.ir

من ایران نیستم. نمی دونم پول دیه مثلاً چقدره اما مطمئنم هرچی باشه نمی تونم کسی پیدا کنم که همشو کامل بده. شاید اگه یه شماره حساب درست کنید خرده خرده بشه پولشو جور کرد. شما زندان اصفهانید؟

یه دیوونه خسته(رها)! جمعه 31 تیر 1390 ساعت 04:21

ای کاش تو اینجور مواقع می شد خانواده ها برای یک لحظه خودشون رو می ذاشتن جای خانواده طرف مقابل... که شاید ...

ک شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:53

دکتر یه حساب بگو. ما که از دستمون برنمیاد همشو بدیم. اما اگه اجازه بدی در حد وسعمون کمک کنیم.

زری شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 15:45 http://mydaysofveto.persianblog.ir/

نمیدونم چرا با این کمک کردنها به شدت مخالفم.
چند روز دیگه هم ماه رمضون شروع میشه وباز قصه تکراری همین کمکها...

ساقی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 23:21

زری خانم میشه بگین چرا مخالفید؟ بنظرم واقعا بجا و مستحقه وقتی بچه ای رو می بینی که بر حسب یک حادثه نمیگم مقصر نبوده ولی اگر به بیشتر ماجراها دقت کنی متوجه میشی اونا اصلا فکرشو نمیکردن منجر به چنین اتفاقی بشه.منکه متاسفانه توان مالی ندارم ولی اگه داشتم بنظرم از هر صدقه ای ثوابش بیشتره...حالا شما کمک نکن اجباری که نیست.یه انسان دلسوز مثل آقای دکتر پیدا میشن و پیگیر میشن اونوقت شما اینجوری میگید؟!!!

زری یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 08:59 http://mydaysofveto.persianblog.ir/

البته من منظورم به این بچه نبود.بیشتر همون جشن رمضان بود که حرصم رو در میاره.به من چه که یارو چک کشیده خرجشو کرده حالا من جورش رو بکشم.یا عقد زنش هزاران سکه است!من در این مورد ادم(!)نیستم.
در مورد این بچه بنظرم باید فرهنگ سازی بشه واسه طرف مقابل!ولی خب وقتی درست نمیشن شاید بهترین کار همین باشه.

زهرا یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 09:10

سلام

من هم با باز کردن حساب مشترک موافقم اینجوری راحت می شه کمک کرد ولی تنهایی کمتر کسی می تونه کمک کنه

کاغذ کاهی یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 09:58

سلام
یکی از دوستان شما رو معرفی کردن و ماجرای علیرضا رو گفتن ... یک کامنت خصوصی در این راستا گذاشتم براتون ...

چشم

فاطمه یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 15:35

سلام ببینید من دانش آموزش بودم و الآن نمیبینمش
اگه میخواین برم حضوری باهاشون صحبت کنن لطفآ به من اطلاعات دقیق بدین (آدرس ندامتگاهو اسم خودتونو و....)ایشون با شبکه های اجتماعی مختلفی در ارتباط هستندو
مطمین باشین هر کاری از دستش بر بیاد میکنه

فاطمه یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 15:39

ببخشید میشه این کامنت و اونی که شماره ی استادمونو نوشتم بپاکی ممنونم

یلدا یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 18:31 http://khaterestoon.blogsky.com/

من بی صبرانه منتظر دیدن عکس ریحونهاتون هستم !!!
در ضمن من همه ی پست هاتونو می خونم به محض اینکه آپ کنین اگه کامنتی نمی ذارم دلیل بر نخوندن نیست !!!!

........ یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 19:10

[:بچه ها همگی دعوتین تولد فقط حواستون باشه اونی که امروز تولدشه خیلی بد اخلاقه بی ادبی بکنین همتون پرت می شین بیرون ولی نگران نباشین به خاطر من همتونو می بخشه الهی من فداش بشم که الان خیلی منتظره :]

باران دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 11:15

کاش داشتم

سورنا دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 15:51 http://sourenajon.blogfa.com/

الهی باز ببینمت


قسمت نبود گاه به گاهی ببینمت

تنها به قدر نیم نگاهی ببینمت

هر طور میل توست همان می کنم عزیز

شاید خودت دوباره نخواهی ببینمت

تو قطره می شوی به دل خاک می روی

من می شوم کبوتر چاهی ببینمت

امشب خدا کند که تو از کوچه رد شوی

از لای پرده باز الهی ببینمت

امشب کنار پنجره مثل همیشه ام

حتی اگر تو نخواهی ببینمت....

manodoost دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 21:33 http://manodoost.blogsky.com

چقدر تلخو دردناک

Fatemeh شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 04:30

vaghti khodetoon ta in andaze ham peigire ye mozooii nistid pas vase chi mellato mizarin sare kar?!!!

مریم شنبه 8 مرداد 1390 ساعت 09:31 http://aabadi.blogfa.com

لطفاً کامنت مرا تایید نفرمایید. متشکرم

سارا دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 13:15

سلام
تازه با بلاگتون آشنا شدم و دارم تیکه تیکه می خونمش. راجع به این آقا علی رضا که گفتین یه پیشنهاد دارم. یه گروه هست به اسم جمعیت امام علی (ع) که احتمالاً اسمشو شنیدین. این گروه هر سال دو یار یه همایش به اسم "طفلان مسلم" برگزار می کنه و برای بچه هایی مثل علیرضا پول دیه رو فراهم میکنه. شاید کمکی بشه:
سایت طفلان مسلم: http://www.teflane-moslem.com/fa

سایت جمعیت: http://www.sosapoverty.org/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد