خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

گرانی و دیگر هیچ

همیشه واسه بعد امتحان کلی برنامه داریم و منتظریم که امتحان تمام شه تا بریم سراغ برنامه ها

قبل از امتحان یه سر به کتاب فروشی زدم ببینم کتاب چی داره کلا که کتاب خوب دیگه نیست ولی باز تو اون پشت مشت ها چندتای کتاب بود ((دای جان ناپلون و خانوم مسعود بهنود و امینه مسعود بهنود.یک سری کامل از کتاب های حسین پناهی و چندتای از کتاب های سیمین دانشور .))گفتم بزار برام بعد امتحان میام میگیرم .چهارشنبه رفتم و کتابها را گرفتم قیمتشونیکم که نه خیلی  بالا تر می زد

به فروشنده میگم بردار انگار فقط دوبرابرشون کردی اینا که همونا کتاب های هفته قبل هستن ؟

میگه:کتاب چاپ جدید همه دوبرابر شده قیمتشون

میگم:اینا که جدید نیستن فقط برچسب های قیمتشون عوض شده خلاصه با دوبرابر قیمت گرفتیمشون ولی ....

ماجرای از ترک اعتیاد

احتیاج مادر اختراع و بوده ولی جدیا چون این قشری که ما باهاشون سر و کار داریم تو کار اختراع نیستن احتیاج واسه اونا مادر کلک زدن و...شده

یکی از دوستام زنگ زده که یه آشنا داریم واسه ترک اعتیاد میارمش منتها بنده خدا میگه یه روز و ساعتی بیام که مرکز خلوت باشه .بهش گفتم همین امروز خوبه مریض زیادی نداریم و خلوته بیا

یک ساعتی گذشت یکی اومد مرکز و یکراست اومد سراغ پزشک مرکز

میگم:شما

میگه:من کارگر فلانی هستم(دوست من)

میگم:خوب

میگه:هماهنگ کرد باهاتون که واسه ترک بیام

میگم:اون گفت دوستش

میگه:من هم کارگرشم هم دوستش

میگم:خوب برو پرونده تشکیل بده

پذیرش میگه:دکتر این آقا میگه هزینه را دوست دکتر میده با دکتر هماهنگ کرده

میگم:اره تشکیل بده واسش

میاد داخل اتاق و نیم ساعتی وقت میگیرد و کلی حرف می زنیم براش و روش ترک و .....3 روز بیشتر بهش دارو نمیدم اصرار داره که بیشتر بنویسم منتها نمی نویسم

میره

هنوز نیم ساعت نگذشته که دوستم با یک همراه دیگه میاد داخل و دوستم همراهشو معرفی میکنه :دکتر این دوستم که باهاتون در موردش صحبت کردم و زنگ زدم

من:دوستت که الان اومد پرونده تشکیل داد و دارو گرفت و رفت

دوستم:نه دکتر اینه

من:نه بابا یکی اومد

دوستم:نشانیی هاشو میگه میگم اره خودشه

دوستم:زیاد که بهش دارو ندادید

من:نه یکم مشکوک می زد

دوستم:کارگر ماست شنیده من دارم صحبت میکنم باهاتون فهمیده زودتر خودشو رسونده

نظرات 19 + ارسال نظر
آنی شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 15:07 http://mylife89.blogsky.com/

خودشو زود رسونده!!
همیشه بعد از امتحان کلی برنامه داریم..اما امتحان و که دادیم حس همه ی کارا و برنامه ها میپره!

سایه شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 15:57 http://1zan1.blogfa.com

کتاب که خیللللی قیمتش زیاد شده مثل هر کالای دیکر...عجب مارمولکی بوده یارو.اعتیاد ملا ادمارو رند و کلک میکنه.دیدم...

مادمازل شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 18:05 http://leucine-15th.blogfa.com/

مثل یه طناب پوسیده . نه محکم نگه میداره ، نه پاره میشه ..
کاش حداقل دوستت کاری باش نداشته باشه حالا که فهمیده ..
--
وضع گرونی هم عین یه آب گل آلود شده که هر کی داره ماهی خودشو از آب میگیره .. تا وقتی انقد خودخواهانه رفتار میکنیم فک نکنم دیگه جایی واسه ناله و شکایت باقی گذاشته باشیم .

نه کاری باهاش نداشت
زرنگی قشنگی کرده بود طرف

آزیتا شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 22:10

چیزی که این روزا اونقدر زیاده که عادی شده وقاحته.حالم ازش به هم خورد.

خبرنگار یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 13:17 http://ghasedake90.mihanblog.com

با چه رویی میخواد برگرده محل کارش ؟؟؟

به راحتی

آسیه یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:46 http://neveshtehayea30.blogfa.com

کاری هست که این معتادا نکنن؟؟؟
میگن هر حرفی رو همه جا نمیشد زد اینه...دیوار موش داره موشم گوش داره...

نجمه رستمی یکشنبه 15 اردیبهشت 1392 ساعت 16:46 http://roshana14.persianblog.ir

جان را می فروشند به بهای دود!
یه گزارش در مورد اعتیاد داشتم که بیشتر از همه خودم متاثر شدم و کلی گریه کردم!

این کارش یه ابدا نحسوب میشه دکتــــر!
من یه معتادایی دیدم کـــ یه وسیله ای درست میکنن مثه گیره ک میکنن تو صندوق صدقات و پول میکشن بیرون تا کابل دزدی!!!

*** سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 21:16

لیلی چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 17:39 http://leiligermany.blogsky.com

خیلی خوب تونسته از آب گل آلود ماهی بگیره. معلومه که فکرش کار می کرده هنوز

مهرآسا چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 23:41

این اعتیاد انگار خیلی هم بد نیستا !
یه وقتایی این معتاد های عزیز کارهای مبتکرانه ای انجام میدهند
آدم انگشت به دهن میمونه...باید بریم پیششون کلاس

مجنون چهارشنبه 18 اردیبهشت 1392 ساعت 23:58


اتفاقا من یه بار سر همین قیمت جدید و قدیم با یه فروشنده دعوام شد!
اون گفت من اگه انبارم خالی شه باید برم جنس جدید با قیمت جدید بخرم .واسه همین مجبورم جنس های قدیم رو با قیمت جدید بندازم به مشتری که مبادا ضرر کنم !
بعدشم گفت اگه قانع نشدی بیشتر برات توضیح بدم
منم گفتم ...........آقا من کلا غلط کردم اصلا بیخیییاااال

غزل شنبه 21 اردیبهشت 1392 ساعت 22:32 http://rahelehhh.blogfa.com

درود دکتر جان اولین بار دیدن میکنم وبسیارم لذت بردم...
منم یه پزشکم ولی وبم احساسی خوشحال میشم به کلبه تنهایی ما سری بزنید.

حسن چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ساعت 02:48

خوب اونم ادم بنده خدا.چه فرقی میکنه؟! شما هم بله؟!

محمد جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 13:13

این مورد برا بابام یه بار پیش اومده بود
طرف رفته بود پیش دوست بابام که مرغ فروشی داره گفته بود
من زن فلانی ام شوهرم گفته 4 تا مرغ بدید میام حساب میکنم
طرفم بیخبر از همه جا داده و...

دیانا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 00:49

سلام خواننده جدید هستم....از نوشته هاتون لذت بردم

عجب کارگر زبلی بوده است اون بنده خدا!
خداوند به راه راست هدایتش کنه که استعدادش رو در راه درست استفاده کنه.

صبور دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 11:47 http://saboraneh.blogfa.com

سلام آقای دکتر شما مریضی داشتید که واقعن موفق به ترک بشه ؟ یه چایی ساده رو نمیشه ترک کرد مواد رو میشه؟

شامل پنج‌شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 13:22

بابا بلا
این کلک سووار کردنو میذاشت برا کارای دیگه خوب پیشرفت میکرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد