خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

محسن

من مدتی پزشک زندان بودم

صبح تا ظهر میرفتم زندان و معاینه و ویزیت زندانی ها

معاینه و ویزیت زندانیان جدید

طرح ترک اعتیاد زندانیان و تجویز متادون و دارو

قبلش یکم از نحوه دکتر آمدن زندانی ها را توضیح بدم

1-بیشتر زندانی ها که میومند دکتر به جای گفتن بیماری دستور میدادند که چی میخوان:

زندانی:یه بسته بروف(بروفن)یه بسته چرک خشک کن(آنتی بیوتیک)و یه قرص شب(قرص خواب آور)

زندانی:خوابم کمه دیاز (دیازپام)و کلوناز(کلونازپام)مو زیاد کن

زندانی:آمدم قرصامو تغییر بدم

زندانی:یه بسته هیوسین و یه پماد میخوام

این نحوه گفتن بیماری زندانی ها البته اکثر قریب به اتفاق اونها بود و هست

بعدان بیشتر توضیح میدم

اما محسن:

تو فروشگاه زندان کار میکرد و بر عکس  بیشتر زندانی ها اهل قرص  و متادون و...نبود

گاهی بهداری میومد.مودب بود

جرمش درگیری در دوران سربازی بود و کشتن چهار نفر و به اعدام محکوم شده بود .تمام تلاش خانواده برای گرفتن رضایت نتیجه نمیداد.ولی به او میگفتن که کارا داره درست میشه.بیچاره خودش امید زیادی به گرفتن رضایت داشت.یک روز یک گل رز به من هدیه داد هنوز اون گل تو اتاق خونه ماست .ولی محسن اعدام شد

خیلی ها دلشون سوخت

و من هنوز به آن همه امیدواریش می اندیشم

و گل رزی که یک زندانی به من هدیه داد

((محسن در دوران سربازی در دفاع از خود مجبور به درگیر شدن با چند نفر شده بود و متاسفانه پایان این درگیری خونین بوده و به مرگ چهار نفر انجامیده بود))