خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

قصه بم ۰

سلام بر همه ببخشید زیاد خبری از من نیست و پیامهاتون بی جواب میمونه 

۱-یه مرده زنشو با دل درد آورده اورژانس میگه یه آزمایش براش بنویس .دیگه عادت کردیم به دستورات دیگه.جالب اینجاست که ۹۰ درصدشون سوادشون در حد خواندن و نوشتن ولی به راحتی به خودشون اجازه میدن به دکتر مملکت دستور بدن که برا بیمارشون چیکار کنه  .همه یه پا دکتر هستند و فقط هم دستور میدن.بعد جواب آزمایش ها آماده شد .میپرسه آپاندبسیت نیست؟میگم نه 

میگه:خدا را شکر آپاندیسیت نباشه هر کوفتی باشه طوری نیست 

۲-جدیدا مد شده همه میان یه پنی سیلین بزنن که سرما نخورن و پیشگیری کنن ازسرماخوردگی 

۳-راننده اتوبوسه واسه ترک اعتیاد آمده میگم کدوم خط کار میکنی؟ 

میگه واسه چی میخوایی دکتر؟ 

میگم تصادفی سوار نشیم 

۴-من یک سال در سال ۱۳۸۳ و ۸۴ بعد از زلزله وایه طرح شهر بم بودم.زندگی تو کانکس-خرابی ها-افسردگی و مشکلات زیاد شهر هنوز تو ذهنمه.من تو منطقه بروات که نزدیک شهر بم بود تو درمانگاش کار میکردیم به اتفاق دکتر رجایی((الانم اونجا هست .خانمش بمی بود و خودش سیرجانی و بعد زلزله آمده بود تو بم))و دکتر صادقی که هر روز صبح از کانکسمون که اتاقی ۶ متری با یک تخت و یک تلوزیون و یک سماور بود ((حمام و دستشویی تو یه کانکس دیگه بود و شرط کار کردنش قطع آب و برق بود که زیاد رخ میداد))میرفتیم بروات درمانگاهی که نسبت به جاهای دیگه سالم مونده بود ولی ترکهای سقفش بدجور بود و من هر روز فکر میکردم یک ریشتر دیگه کار را تموم میکنه.تو اون زمان ویزیت دکتر و دارو رایگان بود و هر روز حجم عظیمی از مریض را باید ویزیت میکردیم.خیلی از داروها توسط یه انجمن خیریه به اسم العمار تامین میشد.و بیشتر داروهای خارجی بود.و با اسامی عربی مثلا استامینوفن=العمول یا سفالکسین=الکفلکس 

که بیمارها می آمدند که فقط مثلا الکفلکس بهشون میسازه 

اولن بیماری که ویزیت کردم به عنوان یه پزشک مستقل یه مرد بود که بازخم دست وصورت آمده بود هی میخواستم بگم لشمانیوزه .هی میگفتم بابا لشمانیوز چیه که خودش گفت دکتر اینا تو بم زیاده همه سالک گرفتیم .یه مدت هم پشه بندهای آغشته به حشره کش توزیع میکردن 

۵-بمونه تا بعد که اگر خدا خواست جریان بم و بعدش را مینویسم