خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

معتادان توانمند

یکی از باورهای غلطی که درمورد اعتیاد و معتادان وجود دارد این است که معتادها آدم های خیلی باهوشی هستند.در مورد این باور ذکر چند نکته ضروری است

-معتادها تمام هوش درایت و زرنگی خود را در مواقعی که نیاز به مواد مخدر دارند به کار می گیرند و به عبارتی هوش و ذکاوت و زرنگی آنها تنها در محدوده رسیدن به مواد مخدر است 

-با وجود دامنه دار بودن مواد مخدر در بین اقشار مختلف جامعه وجود یک آدم زرنگ و باهوش و...در بین معتادان دلیلی بر باهوش و زرنگ بودن تمامی معتادان نیست

-اینها نظر شخصی نگارنده است شما مختار هستید به شدت مخالف یا موافق باشید یا اصلا اهمیتی برایتان نداشته باشد

و اما ابتکارات معتادان زندان 

لیوان دو جداره:

این لیوان های فلزی دو جداره را که درب پلاستیکی دارند و فروشندگانشان اصرار دارند که مدت طولانی چای را گرم نگه می دارند را که دیده اید.یکی از معتادان ما دسته این لیوان را جدا کرده بود و چون معتادان زندان همه باید اول صبح در صفی منظم و لیوان به دست سهمیه متدون (شربت)را بگیرند و در جلوی مراقب و..بخورند .این معتاد عزیز سوراخ های ریزی در ته لیوان ایجاد کرده بود که مقداری از متادون ازبین دو لایه لیوان میرفت و بعد هر روز باقی مانده متادون را به قیمتی گزاف در زندان میفروخت

پایپ های دست ساز

معتادانی که شیشه مصرف میکنند معمولا با وسیله ای به نام پایپ میباشد و وقتی پایپ در دسترس نیست از لامپ های کوچک راهنمای ماشین پایپ می سازند ولی در زندان که هیچکدوم در دسترس نیست یکی از معتادان ما با استفاده از آمپول متوکاربامول و با سعی و تلاش فراوان تونسته بود با استفاده از حرارت سمار بزرگ بند این آمپول را همانند ریختگران شیشه تبدیل به پایپ برای مصرف شیشه بکند

معجون های دست ساز

البته عنوان مخلوط های دست ساز برای کشیدن شاید مناسب تر باشد.در زندان به جای مواد مخدر زندانیان دست به امتحان و ترکیب مواد مختلفی که در دست رس دارند و کشیدن آنها میکنند و بعضی این ترکیبات به خاطر القا خود زندانی یا به طور واقعی دارای آثار مشابه مواد مخدر است .از این دست ترکیبات می توان به موارد زیر اشاره کرد .خوانندگان عزیز به هیچ وجه این ترکیبات را امتحان نکنند

مخلوط کردن تفاله چای خشک شده به همراه پوست پرتقال و کشیدن ترکیب حاصله

خشک کردن زنبورهای مرده زرد رنگ و کشیدن آنها هماه با سیگار

کشیدن سیگاری که با قرص پودر شده هیوسین یا آنتی هیستامین مخلوط شده باشد


مرا دریاب من خوبم . هنوزم آب میکوبم

الالالا لالا لا
تو ای نایاب ای ناب. مرا دریاب دریاب
منم بی نام بی بام . مرا دریاب تا خواب
مرا دریاب مستانه . مرا دریاب تا خانه
مراقب باش تا بوسه . مرا دریاب بر شانه

لالالالا لالا لا
مرا دریاب من خوبم . هنوزم آب میکوبم
هنوزم شعر می ریسم . هنوزم باد می روبم
مرا دریاب در سرما . مرا دریاب تا فردا
مرا دریاب تا رفتن . مرا دریاب تا اینجا
مرا دریاب تا باور . مرا دریاب تا آخر
مرا دریاب تا پارو . مرا دریاب تا بندر

تو ای نایاب ای ناب. مرا دریاب دریاب
منم بی نام . بی بام
مرا دریاب تا خواب

لالالالا لالا لا

مرا دریاب من خوبم . هنوزم آب میکوبم
هنوزم شعر می ریسم . هنوزم باد می روبم
مرا دریاب در سرما . مرا دریاب تا فردا
مرا دریاب تا رفتن . مرا دریاب تا اینجا
مرا دریاب تا باور . مرا دریاب تا آخر
مرا دریاب تا پارو . مرا دریاب تا بندر

تو ای نایاب ای ناب. مرا دریاب دریاب
منم بی نام . بی بام
مرا دریاب تا خواب

لالالالا لالا لا


پی نوشت:

1-تنها دو نفر از دوستان تونستند حدس بزنند من کدام زندان کار می کنم و این یعنی که هنوز میشه نوشت

2-همه آثار و ترانه های شهیار قنبری را دوست دارم

3-یکی از بدترین شیفت ها واسه یه پزشک میتونه شیفت های صبح جمعه باشه

4-یه راهکار پیدا کردم واسه مریض های که عشق آنتی بیوتیک و پنی سیلین و..هستند  در حای که نیازی به مصرفش ندارند(به مصرف پنی سیلین اعتقاد پیدا کردند به قول خودشون) .من میگم من واستون مینویسم ولی نیاز به مصرف آین آنتی بیوتیک و پنی سیلین و..نیست به این دلیل هم مینویسم که دوباره نخواهی بری دکتر تا اینبار برات پنی سیلین و..بنویسه و بزنی خوب بشی




این کدامین زندان است که تو را اینگونه به بند کشیده

دوستان عزیز حدس بزنید من پزشک کدام زندانم


پی نوشت:

1-دلیلشو توضیح میدم


آری اینچنین بود ای برادر

بهداری زندانم و مریض ویزیت میکنم جمع کثیری از مریض های که شاید یکی از مهمترین تفریحات ماهانه یا هفتگی آنها آمدن به بهداری زندان باشد البته زندانی های که بیشتر با وکیل بند و...دوست باشند شانس بیشتری برای بهداری آمدن دارند .این را از مریض های ثابت هفتگی میشود فهمید که هر هفته با یک بهانه و مریضی عجیب غریب که در آخر به کلوناز و دیاز و متادون و فنوباربیتال ختم میشود میتوان فهمید .و اما بیمار امروزمان(دوشنبه) .جوانی بیست و چند ساله بود که با قفل شدگی فک و دست ها به بهداری اعزام شده بود گرچه این تابلو بیمار یعنی هیستری .ولی ظاهر زندانی معصوم و مظلوم بود بی نهایت قادر به حرف زدن نبود و زندانیان هم برای اینکه زبانش را گاز نگیرد مقدار متنابهی دستمال کاغذی در دهانش فرو کرده بودند .زندانی جدیدالورود بود و هیچ کس از سابقه بیماری و..خبر نداشت.هر جرمی به ذهنم میرسید میگفتم و او با اشاره سر میگفت نه در مورد سابقه بیماریهایش هم به جای نرسیدیم دارو برایش تجویز کردم و تا بهبودی بیمار در بهداری بستری شد .شماره تلفن برادرش در جیبش بود شماره را به مخابرات دادیم تا برایمان بگیرد که تصادفا من گوشی را برداشتم .گفت برادر فلانی است و از زندان تماس گرفته اند.در مورد جرمش می پرسم :می گوید به من ربطی ندارد

می گویم سابقه بیماری دارد

می گوید:به من ربطی ندارد

می گویم داروی خاصی مصرف میکند

می گوید من نمیدانم با گفتن اینکه حیف اسم برادر گوشی را قطع میکنم زندانی بهتر شده پرستارمان از راه میرسد و میخواهد با روش خودش فلک قفل شده را باز کند و دسمال ها را خارج کند(با زور) تلاشش را شروع کرده که من می رسم

میگم:بیخیال شو الان خودش باز میکنه حالش بهتره

میگه:نه دکتر تمارضه من اینا را می شناسم

میگم :نه بنده خدا نیست و چه شانسی می آورد این بنده خدا حالش بهتر میشود از بیماری و حملات عصبی و ترس از زندان و..می گوید و از جرمش که بردن زائر به کربلا و شکایت زئران در بازگشت به خاطر رها کردنشان در مرز و اینکه کار او نبوده میگوید و من از برادرش که فقط اسم برادر را یدک می کشد و او با آهی تایید می کند و می گویید خانواده اش می گوییند تو با رفتن به زندان آبروی ما را بردی

لعنت خدا به سه شنبه ها

وقتی آدم های را که بیش از دو سال است می شناسی و میدانی انسانهای بدی نبودند و از خیلی ها بهتر و انسان تر بودند  و فقط قربانیان باند های بزرگ قاچاق و فقر و... شدند و امروز اعدام میشوند آنقدر حال آدم می گیرد که صبح به هیچ تلفنی جواب نمی دهی و تا ظهر در رختخواب غلط میزنی به امروز و اعدام و  مواد مخدر و قاچاق وخیلی چیزهی دیگر لعنت میفرستی و باز آرزو می کنی کاش من از این سرزمین که دوستش دارم میرفتم

بعد از تعطیلات بر میگردم

بعد از تعطیلات بر میگردم


یه زندانی داشتیم که گفتم خودزنی میکنه فجیع که به بیمارستان اعزام بشه و بعد از اینکه به بیمارستان اعزام میشه یکبار بعد از پانسمان و بخیه و....به بخش روان پزشکی منتقل میشود و از غفلت سرباز ها استفاده میکند.البته بعد از چند روز خوشگذرانی در جوار بیماران محترم روان در یک ظهر زمستانی از دیوار بخش روان که مشرف به خیابان بوده بالا میرود البته این کارها برای یک سارق مسلح سخت نیست و فرار میکند سربازهای بیچاره به جای سارق مسلح به خاطر فرار این بشر بازداشت میشوند

چند روز قبل جناب سارق به زندان زنگ زده که بعد از تعطیلات خودم رابه زندان معرفی میکنم .


مرده های که صاحب پیدا میکنند

جوانکی ایدزی و هپاتیتی که معتاد تزریقی هم بودند برای تهیه مواد مورد نیاز بدن دست به سرقت میزند و از شانس خوبش یا بدش دستگیر و به زندان می افتد از زندانی های بود که همیشه در رفت آمد بودند و به قولی چند روزی از زندان به مرخصی میرفتند و بالافاصله با جرمی دیگر برمگشتند و زندان خانه امیدشان بود.این جوان بیچار هفته قبل به دلیل مصرف بیش از حد دارو به کما رفت و یک هفته ای بیمارستان بستری بود و مددکار زندان در به در دنبال یکی از اعضای این خانواده که پیگیر وضعیت این بیچاره که از عمو و برادر و عمه و خاله و دایی همه طلبکار که ربطی به ما ندارد و.....تا اینکه بیچاره فوت کرد و حالا یک لشگر مدعی که ما شکایت داریم از زندان از اورژانس از بیمارستان از بخش که به بیمار ما رسیدگی نشد (این دیه 124 میلیونی وسوسه انگیز است).

البته زندان و بیمارستان در مورد این بیمار کوتاهی نکرده بودند

13

امروز شیفت کلینیک هستم و گویی همه سیزده به در هستند و تا الان که ساعت 16 می باشد خبری از مریض نیست.


ساعت  پنج و شروع آمدن مریض ها

مریض ها داره یکی یکی پیداشون میشه

اولین بیمار شیرخواره 10 ماهه که به دلیل دادن یک کاسه بزرگ آش ماست از صبح تا حاله اسفراغ داره

-مریض بعدی :بچه ده ماهه را شب بردن عروسی کبابش دادن خورده

-مریض بعدی:طرف از صبح گردنش گرفته  و نمیتونه سرشو صاف کنه با این حال رفته 13 به در و حالا اومده

- مریض بعدی یه پیرمرد با حال که دوست داره تو سالن انتظار در حالی که نشسته و سریال میبینه براش سرم وصل کنیم


آرزوهای بزرگ و کوچک

یکی از آرزوهای من اینکه

برم شمال واسه کار و زندگی و احیانا اگه امسال امتحان بدم واسه تخصص و شهر محبوب من واسه کار و زندگی لاهیجانه

شما چی؟

مریض های معروف

سلام امیدوارم سال 1391 سال متفاوتی برایتان باشد و سرشار از خنده و شادی


مریض های معروف

خوب امروز که رفتم زندان دیدم تو بهداری 2 تا بیمار بستری داریم یکی شون یه مرد 2 متری بود که اولین بار که دیدمش دیدم نبض یکی از دست هاش لمس  نمی شه و فرستادیم بیمارستان و...و با عمل جراحی کوارکتاسیون آئورت برگشته زندان

 و دومی یه بیمار معروف بود .یکی از بیمارانی که سال پیش توسط پرسنل زحمت کش و خدوم بیمارستان امام تهران در اقدامی انسان دوستانه در حاشیه جاده رها شده بودند .این آقا بود .البته اگه از احوالاتش خبر دار شوید شاید بگویید کارکنان بیمارستان امام حق داشتند ولی نه بیمار یک انسان دردمند و محتاج به کمک است و وظیفه دولتها و...کمک به التیام دردهای بیماران است

و اما این بیمار معروف:

ایدز داره و سل و بی خانمان و معتاد و مواد فروش و تازه پر رو به تمام معنای کلمه و این بار به خاطر فروش مواد مخدر دستگیر شده و به زندان آورده شده و چون زرنگ بوده گفته من سل دارم و ایدز و تا وارد بند زندان شده مدام فریاد میزده من سل دارم و من ایدز دارم و همه می گیرید و زندانیان هم همه اعتراض که این نباید وارد بند شود .

به بهداری منتقل شده بود و بعد از پرس و جو از مرکز بهداشت معلوم شده که سل نامبرده تحت درمان بوده و اسمیر منفی و یعنی خطری برای دیگران ندارد و ایدزشم که مشکلی ندارد و نامبرده مجبور شد به داخل بند برگردد ولی اینبار با زندانیان عصبی طرف هستکه فکر میکنند این طرف خیلی زرنگه و پررو

پی نوشت:

هنوز با سال 1390 درگیرم امروز هر چی نسخه نوشتم تاریخ 6/1 1390 را می زدم