خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

برق علی و سوغات تهران؟

صبح ها دو ساعت زودتر بیدار می شم و این به خاطر دختر کوچولو می باشد که ساعت 6-8 باید با بابا کلنجار برود یا بابا با او کلنجار برود و رفتن و دیدن تعداد بی کثیری از زندانیانی که هر روز می روند و می آیند  برنامه بعدی می باشد.و این بازدارنده بودن زندان و تاثیر آن در کاهش جرایم را به صورت عملی نشانمان  می دهند.

اینهم نمونه ای از بیمارانی که من ویزیت میکنم:


1- یه زندانی آمده میگه 5 ساله زندانم اومدم واسه ترک اعتیاد بهم متادون بدید . می خوام اعتیاد مو  ترک کنم.

میگم:چنده روزه زندانی؟

میگه:5 ساله

میگم :چند روزه معتادی؟میگه:4 ساله تو زندان مواد مصرف میکنم و الان قصد ترک دارم

من:

2- از زندانی میپرسم اسم پدرت چیه؟

میگه:برق علی

3-یه زندانی میاد تو اتاق میگه دکتر من مثل این زندانی ها نیستم که هی بگم قرص و...چی میخوام .چی نمیخوام من یه خلافکارم و هر چی کرمته واسم قرص بنویس

4-به زندانی میگم واسه بیماری روحی روانی که میگی داشتی پیش چه دکتری میرفتی؟

میگه:اولا پیش نسخه پیچ داروخونه و یه مدت که دیگه گذشت خودم دیگه

5-زندانی میاد تو اتاقت میپرسم مریضی چی داری ؟

میگه:

معده -آبریزش-خواب-زانو

میگم:چی؟

میگه به اختصار گفتم که زیاد وقتتونو نگیرم.معدم ترش میکنه.آبریزش دارم-خوابم کمه-زانوهام درد میکنه

6-از زندانی میپرسم چی مصرف میکنی :میگه همه چی و قرص اکس

میگم قرص اکس از کجا می اوردی؟

میگه:یه دوست تهرانی داشتم از تهران سوغات می اورد برام

7- تو خیابون دارم میرم میبینم یه مرده داره با تلفن عمومی حرف میزنه و تا منو می بینه داد میزنه ((بابا به خدا راس میگم آزاد شدم اینم دکتر....همین بغلم واستاده گوشی بدم خودت باهاش حرف بزنی))حالا طرف یه بیچاره روانی بود که یه مرخصی درمان بهش داده بودیم ببرندش بیمارستان یه مدت بستریش کنن

فریاد رسی هست؟

قصه درد 

 مرکز ترک اعتیاد که کار میکردم یه پسر 18 ساله که قیافه اش خیلی بچه تر می زد برای ترک آمده بود .معتاد به هروئین و از خانواده ای نا به سامان و می شد حدس زد که به زودی از زندان سر در خواهد آورد.

گذشت تا اینه ماه قبل توی ورودی های جدید زندان بود که به خاطر (مثبتی) گرفته بودنش و به زندان مواد مخدر منتقل شده بود.

دو روز پیش که بهداری زندان بودم آوردنش که دکتر این دچار توهم شده و....و من در نگاه اول متوجه همه چیز شدم .وحشت و ترس از سر و روی این بچه بیچاره می بارید چند دقیقه ای توی اتاق پزشک بود .بهش اطمینان دادم که می خوام کمکش کنم .مردد بود و وحشت زده .جوابهای سر بالا میداد و اشک بود که از چشمانش سرازیر می شد 

ده دقیقه گذشت که به  من اعتماد کرد و به حرف آمد .......................

ماجرای دردناکی است این قصه .

گفت که  چند نفر تو زندان اذیتش کردند و.......و اشک و وحشت و درماندگی بود که من میدیدم

تنها کاری که میتوانستم بکنم .با مدیر داخلی زندان حرف زدم بند این زندانی عوض شد به یه اتاقی که امنیت داشت منتقل شد . با اون دو نفر برخورد میشه .با روانشناس حرف زدم و روانپزشک تا این نوجوان معاینه بشه.

ولی خودم هم میدانم که  اینها همه نوشدارو است بعد مرگ سهراب و خطر تجاوز و آزار جنسی در کمین خیلی های دیگر هست و...................


پی نوشت:

1-مثبتی کسانی هستند که مقدار بسیار کمی مواد مخدر همراه دارند و تست مثبت اعتیاد که متاسفانه اینها جدیدا به زندان منتقل میشوند و یک ما یا دوماه زندان  هستند و آزاد می شوند و تنها رهاورد این زندان رفتن برای اینها این است که با دهها درد دیگر زندان را ترک میکنند همین


پزشکان و فوتبالیست ها

تمام صفحات و سایت های ورزشی را که میبینی همه در مورد فوتبالیست های وطنی است که از اینکه پول و حقوق را نگرفتن و یکی دو ماه است که پولشونو نگرفتن و گاهی تمرین نمیرن و ماشینشو عوض کردن و بازیکن های پرسپولیس بعد از باخت دربی پاداش گرفتن.

-نه من با فوتبال حرفه ای و پول حرفه ای دادن و اینکه در آمد بازیکن و ستاره ها زیاد باشه مخالف نیستم

-ولی شما یه فوتبالیست متوسط این مملکت را ببین که نه ستاره هست و نه هر بازی گل میزنه و در حد تیم ملی است حداقل 300 میلیون میگیره برای یک فصل.9 ماه و 34 بازی

 که میشه ماهی 30 میلیون تومان .

حالا یه پزشک عمومی که اگه با تعرفه دولتی تو بیمارستان هر شب هم شیف باشه میشه ماهی 2 میلیون تومان و در کل 24 میلیون که البته کمتر چون هیچ کس تو ماه 10 شبانه روز بیشتر نمیتونه شیفت بده سالی 14 میلیون حداکثر در آمد یه پزشک تو سال .

-این بازیکن 30 درصد قرار دادش که میشه 90 میلیون را هم پیش گرفته و حالا یکم عقب جلو شده داره ناله میکنه 

پزشک عمومی کل در آمدش میشه14 میلیون تومان یعنی کمتر از یک ماه اون فوتبالیست تازه ممکنه 3 ماه و چهار ماه هم حقوق عقب بیفته البته اگه شانس بیاره و بیشتر  و بیشتر نشه


من میگم:

1-  کاش یه فوتبالیست یا رئیس باشگاه می شد مسئول نظام پزشکی 

2-یا این پزشکای ما کمی مثل فوتبالیست ها می شدن و کمتر از ماهی 20 میلیون کار نمیکردن و اگه یکم حقوقشون عقب جلو میشد سر کار نمیرفتن 

خالق سیب دوست داشتنی

استیو جابز خالق آن  سیب دوست داشتنی رفت و داستان سومین سیب خبر ساز و مشهور عالم به پایان رسید.و هزاران نفر در سراسر دنیا یادش را گرامی خواهند داشت

پی نوشت:

1-سیب اول سیبی بود که آدم را روانه خاک کرد و سیب دوم .سیبی بود که نیوتن را معروف کرد

2-در اینجا هم میتوانید تصاویری زیبا از بزرگداشت بنیان گذار اپل در سراسر دنیا ببینید



آیا او یک مرد(پدر)هست؟

برای ملت عصبی ما یک بهانه کافی ست تا آتشی به پا کنند تا دودش نه تنها در چشم خودشان بلکه در چشم هر که در آن نزدیکی ها هم هست برود.

بله  این ماجرا هم قصه یک تصمیم آنی است

پدر در خانه بود از خشم به خودش می پیچید این چندمین باری بود که با فلانی حرفش شده بود و این بار می خواست تا درس عبرتی بدهد تا به همگان ثابت شود او یک مرد تمام عیار است و چقدر غیرتی.

تفنگ ها را از گوشه کنار خانه خود و برادر ها آورده بودند و آماده و جوانان فامیل که چندتایی هم بیشتر هم نبودند آماده تا نشان دهند که چقدر بزرگ شده اند و علی پسر 17 ساله اش هم بود با نقشه و فرمان پدر با تاریکی هوا دور منزل حسن که خودش و فرزندانش به قول پدر این فتنه را به پا کرده بودند سنگر گرفته بودند .پدر خانواده طبق نقشه با صدای بلند شروع به فحاشی به حسن کردو در این بین از تمام فحش های که می شد یک مرد را غیرتی کرد دریغ نکرد .حسن و فامیلش هم که انتظار این حمله را داشتند برای این حمله آماده بودند ولی هیچ وقت فکر نمیکردند که این بار در حد چوب و چماق نیست و یک حمله مسلحانه با آخرین ترفند های نبردهای چریکی است .حسن و پسران به کوچه آمدند

کسی نبود

ناگهان باران گلوله باریدن گرفت از همه طرف یک نبرد تمام عیار حتی به خانه همسایه ها هم رحم نمی کردند 20 دقیقه صدای شلیک بود که آرامش آن روستا را به  هم زده بود

پدر و فرزندان به خانه برگشتند .پیروزمندانه .پدر سالم بود و پسرش و دوتا از فرزندان برادرش زخمی و از طرف مقابل هنوز از آمار زخمی خبری نبود این سه تا را به بیمارستان رساند که خبری آمد سه نفر از طرف مقابل کشته شده اند.پدر خانواده ماندن را جایز ندانست و فرار کرد

فراری که 2 سال است ادامه دارد.

پلیس سر رسید روستا محاصره و تمام راهها تحت کنترل و یگان ویژه در روستا مستقر که جلو درگیری بیشتر را بگیرند گرچه طرف های کشته شدگان از هجوم شبانه به خانه این طرف ها دریغ نکردند

پسرها به زندان منتقل شدند

علی و دو تن از پسر عموهایش و دو سال است که در زندان هستند و پدر علی فراری.و دو سال است که خبری از او نیست.

شاید  ه قول خودش و بعضی ها خیلی مرد بوده که انتقام تاریخی گرفته و فرار  هم کرده

ولی  حال روز پسرش که به جای درس و مدرسه و دانشگاه و آغوش خانواده دو سال است که در زندان است و فرزندان برادرش که به جای دانشگاه و کار پشت میله ها هستند این را نمی گویند و عابری که بیگناه کشته شد و دو تن دیگر که قربانی کینه  و خشم دو آدمی شدند که نمیتوانستند با گفتگو مشکلات را حل کنند و تعریف درستی از مردی و غیرت در ذهنشان حک نشده بود


او یه مرد بود؟

اینبار 3 ماجرا از قصه های زندان را برایتان بیان میکنم

برادر و برادر

یک روز پاییزی بود باد می آمد و سوز سرما را میشد حس کرد نامش خوش نام بود گرچه شاید این نام بیشتر برای مصرف کنندگان مواد نام خوشی بود و نه برای دیگران و کسانی که بدهکارش بودند شال و کلاه کرد تا برود و طلبش را از علی بگیرد .مدتها بود که علی خرده فروش مصرف کننده جز پول موادش را نداده بود .سوار بر موتور با عزمی زیاد رفت تا تکلیف را یکسره کند به در خانه شان رسید علی نوجوان 18 ساله خانه بود و آنها دم در خانه مشغول جر و بحث بودند که همسایه ها صدا ها را که حالا حالت جیغ و داد داشت میشنیدند و دیگر دعوا نبود فحش های ناجور و تهدیدهای  بود که به گوش میرسید ابراهیم برادر بزرگتر که روحش از کارهای برادر کوچکتر و مصرف مواد و خرده فروشی و..بی خبر بود تا دید که برادر کوچکتر زیر مشت و لگد های کسی هست فقط دوید و به هواخواهی برادر کوچکتر دعوای رخ داد که نتیجه اش یک قتل بود اما قاتل ابراهیم نبود و ضربه اصلی را علی برادر کوچکتر وارد کرده بود و او بود که قتل را مرتکب شده بود.

ابراهیم اول تمام فریاد ها و خشمش را سر برادرش خالی کرد ولی کار از کار گذشته بود ولی تصمیمی گرفت.فکر کرد او هنوز جوان است فرصت جبران دارد و او نمیتواند زندان رفتن و مرگش را ببیند  .و گفت او قاتل است همین .برادر کوچک گریه کرد مادر گریه کرد ولی ابراهیم تصمیمش را گرفته بود و به نظرش این بهترین راه برای خانواده اش بود ابراهیم به زندان افتاد و به جرم قتل

منتظر حکم شد .خیلی ها می دانستند که او قاتل نیست .و به خاطر برادر کوچکش این قتل را گردن گرفته.حتی تا پای چوبه دار .زمان اجرای حکم فرا رسیده بود تمام تلاش های فامیل و آشنا نتیجه نداد و خانواده خوشنام فقط به قصاص راضی وبودند و ابراهیم اعدام شد بیگناه 

و این ماجرای مردی بود  که برای نجات جان برادرش از جانش گذشت

پی نوشت:

1- با اعدام مخالفم اما معتقدم باید مجازات های مناسبی داشته باشیم که باعث بازدارندگی شود و از تجربیات دیگرانی که در این راه موفق بوده اند استفاده کنیم

2- مواد مخدر جرم زا ترین پدیده این خاک است(کو گوش شنوا)

3-ماجراهای بعدی در پست های آینده

مصائب یا شیرینی

قدیم ترها یعنی یک ماه قبل فقط تو دستشویی لپ تابمو نمیبردم تازه وقتی هم دور از لپ تاب بودم با موبایل تو اینترنت بودم و صبح ها اولین کارم بعد از بیدار شدن روشن کردن لپ تاب بود .ولی الان یک ماه است که لپ تابم را روشن نکردم تمام اینترنت گردی ها موقعی است که شیفت کلینیکم.

یک نوزاد کوچک برابر است با یک ماه هر شب شیفت باشی

تازه آروشای ما که به سیاق پدر عادت به شب بیدار بودن دارد و شب ها بیدار است و روزها میخوابد

و پدر را از اینترنت و نود و ....کشانده به سمت بچه داری

و روز به روز بزرگ شدنش و لبخندهای که تو خواب میزنه و نگاههای کنجکاوش را به تمام لذت وب گردی و مسافرت و مهمونی و ...ترجیح میدهم