خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

امتحان

کی به پایان میرسد 

این امتحان های بی پایان




نظرات 8 + ارسال نظر
maryam.k سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 02:22 http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

حالا که امتحاناتون تموم میشه یکم فعالتر بشید لطفا

بی نام سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 10:10 http://eterafe1dokhtar.blogsky.com/

امید که به خوبی به پایان برسد!

خواننده پر و پا قرص ِ قدیمی جمعه 5 تیر 1394 ساعت 23:11

اره تو رو خدا تابستون شد بیشتر بنویسید ....کشتید ما را با این انتظار...الان که باید جنته اتون پر تر شده باشه
دلتون برای ما بسوزه که هی می اییم اینجا اه می کشیم و می ریم

خواننده ی جدید! پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 19:30 http://littlewanderer.blogfa.com

کی به پایان میرسد این ترم های بی پایان :|

عطیه شنبه 13 تیر 1394 ساعت 10:58

کاش میشد گریه کرد. جیغ کشید. فریاد زد.کاشکی میشد میرفتم تو خیابونا و داد میزدم. این حجم از بدی تو دنیارو نمیتونم تحمل کنم. تو اینترنت سرچ کردم چرا انقد ما بدبختیم؟ اومد: چرا انقد ما ایرانیا بدختیم.... یا ما پسرا... ما دانشجوها... ما مادرا... ما خوزستانیا(به اینجا که رسیدم ناخودآگاه احساس شرمندگی بهم دست داد. گرچه عامل بدبختیشون نیستم ولی فقط شرمندم.. به عنوان یه ایرانی جلوشون کوچیک شدم. آب شدم رفتم تو زمین... نیست شدم)...ما زنها...البته یکیم اون وسط نوشته بود خدایا چه قدر ما دهه هشتادیا رو خوشگل آفریدی ولی چرا ما انقد بدبختیم! مثل یه اسب سرکش وحشی معلوم نبود چیکار دارم میکنم و مثلا یه صدباری عبارت [...] ازت متنفرم رو سرچ کردم که هرکس یا شاید خودش اومد اسمشو سرچ کرد ببیندش. کار احمقانه ای بود. البته این بابا شخص حقیقی نبود.حقوقی بود.شکست عشقی نخوردم, فقط از استعداد بعضی ها تو ویرانگری و به قهقرا بردن بقیه میخواستم همه چیزو بجوعم!!بین وبلاگا بی هدف چرخ میزدم و متن های خوشحال یا ناراحت آدمایی رو میخوندم که به یکباره این شهری رو که ساخته بودند مثلا تو یه زمانی مثل سال ۱۳۸۳ یا 2007 رها کرده بودند و رفته بودند.حس عجیبی بود خوندن متن آدمی که از زندانی شدن دوست دانشجوش به اتهام اغراق شده ی فعالیت های سیاسی بد بد!! به واقع درحال زار زدن رو میخوندی و اون آخرین مطلبش بود. با خودت میپرسی دوستش چی شد؟ الان کجاست؟بعد رسیدم به وبلاگ خوب شما. با متنای واقعی..خوش سر زبون..عالی. تمام زهرامو ریختم اینجا. داشتم میترکیدم و بعد از این هم از این وضعیت میترکم. ولی الان حالم بهتره. متنای شما نمیدونم چرا منو میبره به اواسط دهه هفتاد یا اوایل هشتاد.حس خوبی که مثلا سال ۷۹ برای مثال بهم میده رو توی متن شما میبینم و احساس میکنم. اگرچه اونموقع سه سالم بیشتر نبود.کاش تا تهش خونده باشید. از انتقال این حال بد و پرت و پلا ها متاسفم به هرحال.

استرآبادی سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 16:20

دکتر جان دیگه الان باید امتحانها هم تموم شده باشه، ها؟

بابا بنویس یک کم برای ما هم.

سلام ۸مرداد امتحان ما است متاسفانه

استرآبادی چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 19:24

سپاس دکتر جان از مراجع!-مداری اتون که پاسخ طرفداران قلمتون را می دید.

امیدوارم امتحان به خوبی و خوشی و بهتر از اونی که انتظارش را دارید پیش بره و بتونید خوشحال و خندان برگردید به نوشتن پستهای کم نظیرتون.

رها پنج‌شنبه 18 تیر 1394 ساعت 05:42

تا الان غر میزدی قبول بشی از الان باید غر بزنی امتحان دارم. ای بابا. زشته بخدا :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد