خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

لژیونر

لژیونر مودب

معمولا زندانی های اینجا (البته همه که نه)مخصوصا جرایم مانند سرقت و اعتیاد و ....در برخورد های که من با آنها در بهداری زندان دارم(عادت کرده ایم) زیاد مراعات آداب نمی کنند گاها بسیار بی ادب و لغاتی مانند تشکر و...در گنجینه لغات آنها یافت نمی شود.سال پیش بود یک زندانی وارد اتاق شد برای نشستن هم اجازه گرفت .بی نهایت مودب بود و در پایان سیل دعاهای را که معمولا پیرزن ها نثار آدم میکنند نثارمان کرد.طبیعی بود که من بی نهایت متعجب شوم .ازش می پرسم اینجا چیکار میکنی و...

می گوید به خاطر مهریه و می گوید دکتر من زندان ابوغریب عراق هم بودم.

من:پس لژیونری با این حساب

می گوید:چی؟

من:هیچی اگه ابوغریب بودی که آزاده محسوب میشوی و باید خیلی معروف باشی

با تواضع  تمام میگویید:نه دکتر قاچاقی رفتیم عراق گرفتنمون

میگم:زندان اونجا چطور بود .آمریکایی ها با تو کاری نداشتند

میگوید:نه با ما خوب بودند

چند بار دیگر ویزیت می شود و تمام ویزیت ها این ماجرا تکرار میشود و از ابوغریب می گویید

تا اینکه هفته پیش توی ورودی های زندان دیدمش .می پرسم اینجا چیکار میکنی؟

خجالت زده میگویید:شد دکتر شد

می گویم :چی شد؟

می گوید:شرمنده سرقت

پای چپش به شدت ورم کرده و با نگاه هم میتوان تشخیص داد که یک شکستگی حسابی دارد

می گویم :پات چی شده؟

می گوید :داشتم فرار میکردم از بلندی پریدم اینجور شد ولی دکتر پلیس ها دو تا تیر هم شلیک کردن برام

می گم:دو تا تیر اول که مشقی هستند  می خورد بهت هم چیزیت نمیشد

افسرده میشود

می گوید:دکتر واسه پام یه کار بکن.میگن چون بیرون زندان اینجور شده خودم باید هزینه بدم

من:اگه پول داشتی که به این روز نمی افتادی

می گوید:به خدا راست میگی دکتر

واسش یه اعزام اورژانسی مینویسم که ببرندش پیش ارتوپد اینجور نباید خودش هزینه بده


تنها مرد زندان

پرستارمون میگه دکتر بیا اینو ببین بدجوره زخمش .میرم اتاق پانسمان .زندانی جوانی است که بر اثر زمین خوردن زخم عمیقی توی صورتش ایجاد شده

میگم:چی شده

میگه:توی سوئیتم .بلند شدم سرم گیج رفت .اینجور شدم

میگم:سوئیت (انفرادی) چرا؟

میگه :دعوا شده منم فرستادن سوئیت

زخمشو نگاه میکنم زخم عمیقی است .فشارشو میگیرم و میگم زخمش بخیه بشه

میگه:دکتر صورتم خراب شد رفت

میگم:چرا

میگه: جاش میمونه

جوان خوش سیمایی است و جای بخیه اگه با نخ ریز بخیه نشه  زیاد میمونه 

میگم:خودم برات بخیه میزنم نگران نباش

پرستارمون میگه :دکتر اینجا نخ بخیه ریز نداریم

زندانی میگه:دکتر گفتم اینجا ما زندانی ها ارزش نداریم کسی به حرفمون گوش نمیده


یه برگ اعزام براش می نویسم واسه بیمارستان .بهش میگم برو اورژانس پیش دکتر فلانی دوستمه الان شیفته 

روز بعدش دوباره همون زندانی میاد سرحال است زخمشو میبینم خدایی عالی براش بخیه کردن یه مراقبش همراهشه میگه دکتر گوششو معاینه کن.مدعیه که مراقب زده تو گوشش و پرده گوشش پاره شده بگو که چیزیش نیست(جوری میگه که حتما بگو چیزیش نیست)

گوششو معاینه میکنم.مراقب و زندانی پرستار و پذیرش همه منتظرنند تا من حرف بزنم

میگم:پرده گوشش پاره شده

همه میرن دوباره زندانی برمیگرده میاد دم اتاقم میگم چی شده ؟

میگه:تنها مرد این زندانی دکتر


پی نوشت:

1- بیان حقیقت و گفتن حق که باید همه آنرا رعایت کنند گاه آنقدر سخت و غریب میشود که وقتی بیان میشود گویی کاری خارق العاده و عجیب و شجاعانه است

2-دیر آپ کردنمان را به حساب مشکلاتی بگذارید که حسابی مشغولمان کرده









نظرات 47 + ارسال نظر
رکسانا دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 22:35 http://iranbanooo.blogsky.com

گاهی صداقت انقدر کمیاب میشه که ....

خبرنگار دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 23:07

سلام تنها مرد زندان
فقط خواستم بگم خسته نباشی

یلدا دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 23:10 http://khaterestoon.blogsky.com/

خوبه که شما رو دارن ازشون دفاع کنین

مرضیه دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 23:44

فقط میتونم بگم دمت گرم.

....... دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 23:57

الهی بگردم
چه میکشی شما اونجا دکتر...
حیف....

بهنام(سرباز سابق زندان) سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 01:20

ماشالا این مراقب بندا که رحم حالیشون نمیشه.(البته در جریانید که دکتر جون یه جورایی هم باید اینجوری باشن)

ما یه ضرب المثلی داشتیم تو زندان میگفتیم : هیچ پرسنلی به خاطر سرباز و زندانی تو روی همکارش وا نمیسته. امروز خلافش بهم ثابت شد.ماشالا تو همه چیز مثال نقضی.

ضمنا ما هم از زندان اومدیم بیرون و تسویه کردیم.ایشالا که شما هم به زودی از شر زندان راحت شی.

ani سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 04:15 http://blueberries.blogfa.com

خدا حفظتون کته...

آلاله سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 07:28 http://alalehandmani.blogfa.com/

آقای دکتر این آمپولی که اولی که زندانی وارد زندان می شه بهش می زنن چیه؟

واکسن مننژیت

سبینا سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 07:30 http://raeisa.blogfa.com/

چه خوب که یکی هست که به زندونی ها اهمیت بده

گلدونه سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 08:09 http://tondokhond.persianblog.ir/

اوه دکی زنده باشی و همیشه صادق

دکتر بیا نقش دکتر موریاتی هلمز رو بازی کن/یک باند از خلاف کارها راه بیانداز در حد تیم ملی

شیرین سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 09:02

دکتر عزیز کاش تیره و تار بودن زندان باعث غبار گرفتن روح زیبای شما نشه. من که یقین دارم این اتفاق نمی افته.

مهرسا مستقل سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 09:23 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

اومدیم بگیم:
تنها مرد اون زندانی دکتر!

شازده خانوم سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 10:36 http://coffeshazde.blogsky.com/

نکته آموزنده: دوتا تیر اول پلیس مشقیه....

mamad سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 10:58

damet garm doctor jan, sedaghatet cheghadar be del mishineh

نیکو سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 11:32 http://www.seeker2.blogfa.com

درود بر شما

مدتی می شود که وب شما رو لینک کرده ام با این فکر که فرصتی پیش بیاد و بیام مطالبتونو بخونم و الان خدا رو شکر پیش آمد

خدا رو شکر که هنوز هم دکترهای با وجدانی مثل شما پیدا می شوند که دلشان برای کمک به یک انسان هر چند مقصر به رحم می آید.
در ضمن می خواستم سئوال کنم در دیالوگی که نوشته بودید می گوییم ... می گویید
آیا مقصود این دو کلمهء می گویم و می گوید ... بود یا دقیقا منطورتان همانیست که نوشته اید؟؟؟!!!
در ضمن منم با یک اطلاع رسانی خیلی مهم به روز شدم اگر تمایل دارید خوشحال میشوم نظرتون رو داشته باشم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 11:44

گفتن حقیقت هم گاهی اوقات یه جفت [بیپ] می خواهد.

لالیکو سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 13:18 http://www.lalikue.blogfa.com

دم شما بسیار گرم که حق و انصاف رو رعایت می کنی.
با اون بوق کامیون کاملا موافقم. شعور ندارن دیگه
اینم واسه کره شمالی

صبور سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 14:38 http://saboraneh.blogfa.com

سلام بر تنها مرد زندان
امید که رفع مشکلات بشود

دریا سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 15:33 http://azjensebaran.blogsky.com

سلام
چند روزی هست که با وبلاگتون آشنا شدم
یکی دوبار نظر گذاشتم اما گویا به دلیل مشکل اینترنتی یا در ارسال نا موفق بوده یا درج نشده
مطالبتون فوق العادست
دردها و مشکلات جامعه رو خیلی خوب بیان میکنید
امبدوارم مشکلات روزمره اتون به زودی حل بشن....مطالبتون رو میخونم....
براتون یک دنیا موفقیت و سلامتی آرزو میکنم.....
به وبلاگم تشریف بیارید خوشحال میشم
روزگارتون شاد و بی اندوه

ابوعدنان سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 17:59 http://abooadnan.blogsky.com

ای کاش همه ی ما در این حد مرد بودیم وبس

طبیبک سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 21:23 http://zahrafarahani.mihanblog.com

این زندگی قشنگ بعضی وقتا بدجوری آدمو میریزه به هم

مرمر سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 23:52

آخی چقد خوبه که هنوز آدمایی مثه شما هستن امیدوارم همیشه در نهایت سلامتی باشین.هم خودتون هم خانواده به خصوص پدر و مادرتون.

مرجان چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 09:25

سلام تنها مرد زندان...خدا قوت

هانیرا چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 11:59 http://hanira.persianblog.ir/

دوست دارم نوشته هاتو
مرسی

سبینا چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 12:58 http://raeisa.blogfa.com/

چرا بهشون ممنژیت می زنن؟

جاهای شلوغ مثل سربازخانه ها زندانها را میزنن

شیدخت چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 13:01 http://shidokhtshid.persianblog.ir

با رسیدن به جمله"مراقب و زندانی پرستار و پذیرش همه منتظرنند تا من حرف بزن"
نفسم تو سینه حبس شد و یه دنیا فکر هجوم آورد تو مغزم...
یعنی دکتر چی جواب می ده؟
مثل خیلی از ماها طرف همکارشو می گیریه یا طرف بهشتو...
.
انسان بودن خیلی سخته
انسن ماندن از اونهم سخت تر
و تبریک به شما به خاطر انتخاب بهشت

شهرام چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 14:58 http://sh1352.blogfa.com

سلام آقای دکتر
خیلی وب جال و پرمحتوایی داری ، اطلاعات حقوقی رو هم بالا میبره
خوشحال میشم اگه بهم سربزنی و اجازه لینک تون رو بدی

خواهش میکنم
چشم

نازی ی چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 15:17

مرد زندانی می خندید. شاید به زندانی بودن خویش و شاید به آزادی من. به راستی زندان کدام سوی میله هاست؟؟؟؟؟؟؟

حنا چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 15:36

دکتر خدا اجرتو بده

ناشناس چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 21:28

سلام دکتر جونم
میدونی چرا خیلی وقته نیومدم چون دو هفته پیش دچار یک دلدرد شدید شدم دو روز رفتم اورژانس و برگشتم هردفعه گفتن ویروسه یک سرم و چند تا آمپول زدن هی گفتن برو خونه خوب میشی یک روز بعد از محل کار با درد فوق وحشتناک راهی اورژانس شدم داشتم میمردم باز دکتر اورژانس گفت چیزی نیست ویروسه الان آمپول میزنم خوب میشی. خلاصه من چون دو تا دادشم آپاندیس عمل کردن و سمت راستم به شدت درد میکرد گفتم دکتر یک وقت آپاندیست نباشه گفت حالا واسه خاطر خودت که خیالت راحت باشه یک آزمایش برو ولی مطمئنم نیست بعد از سه روز درد آزمایش آپاندیست نشون داد هی هی اگه من بهش نمیگفتم چی میشد دکتر جونم؟؟؟؟؟؟ ساعت ۳ شب بستری شدم و عمل کردم

خدا را شکر سالمی

زهرا چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 23:56 http://httpfilsooooof.blogfa.com

حالا برای گوشش نمیشه کاری کرد ؟

سلام چرا

یاس پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 00:36

خیلی وبلاگ زیبایی دارید نه به خاطر ماجراها بلکه به خاطر قلم زیباتون تازه باهاتون اشنا شدم

الی پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 14:26 http://elidiary.persianblog.ir/

جالب بود
میشه گفت شما با نوشتن این مطالب یک جورهایی تابوی زندانی جماعت را شکستین

سلام دکتر جون پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 18:29 http://doctorjun.blogfa.com

سلام
خسته نباشی آقای دکتر.
خیلی جالب بود.

نجمه رستمی پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 19:04

گاهی اونقدردروغ میشنویم که دیدن یک جرعه حقیقت برامون تعجب برانگیزه.

امید پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 19:44

بنده خدا حق داشته دکتر...شجاعت و واقعیت داره کم کم از یاد همه می ره......

ماه جمعه 23 تیر 1391 ساعت 02:32 http://maah313.blogfa.com

چقد تلخ
چقد شیرین
کلن چقدر سخت...

[ بدون نام ] جمعه 23 تیر 1391 ساعت 13:05

خیییییییییییییییییییییییلی کارت درسته دکتر ندیده فهمیدم که واقعا مردی

من جمعه 23 تیر 1391 ساعت 22:15

می گم:دو تا تیر اول که مشقی هستند می خورد بهت هم چیزیت نمیشد

کاش اینو خذف میکردی
حالا تا دوتای اولو نشنون نمیایستن

نجمه رستمی شنبه 24 تیر 1391 ساعت 11:01

مطلب من به اسم دکترجون گذاشتین!!!!!

نفیسه شنبه 24 تیر 1391 ساعت 23:50

با خودم می گم بذار وقتی مستقل شدم، جایی رو می سازم که به هر کسی که لبه ی تیغ فرو غلتیدن به قعر "شد دکتر شد"ها قرار گرفته کمک کنم تا تعادلش رو حفظ کنه و بتونه یه قدم بیاد به سمت آرامش... در این لحظه غبطه خوردن رو با بند بند وجودم حس کردم، اینکه (نمیگم برعکس خیلیا) اصلا برعکس خود خود من، یه تیپا نمی زنین به انسانهایی که گرفتارن، خوب می بینینشون و کاری رو که ممکنه در اون لحظه، انجام میدین براشون... اگر همچین روحیه ای داشتم حتما پزشکی می خوندم... "مرهم بودن" برام تو این پستتون معنای جدیدی پیدا کرد... سلامت باشین و پیروز.

پرنده آزاد یکشنبه 25 تیر 1391 ساعت 11:21 http://parandeeazad.blogfa.com

سلام
کارت درسته دکتر..یه دونه ای

sherry پنج‌شنبه 29 تیر 1391 ساعت 06:29

شرافت شما در آن منجلاب ستودنی تر است. درود به خودت و شرفت. به احترام شما باید از جام پاشم.
مطمئنم دخترت در آینده به چنین پدر آزادمنشی افتخار خواهد کرد. زنده و سلامت باشی.

محمد شنبه 7 مرداد 1391 ساعت 18:41

دمتون گرم اساسی دکتر
من مشتری همیشگیتونم توفیق نشده زیاد کامنت بدم
بیشتر بنویسین

پزشک طرحی سه‌شنبه 10 مرداد 1391 ساعت 22:21 http://pezeshketarhi.blogfa.com

وای دکتر من واقعا از دست این مردم نمیدونم چه کنم؟!
می بینی بهتون میگه : معاینه کن بگو هیچیش نیست!
من خیلی از این مورد ها داشتم . دعواشون میشه میاد یکیشون لت و پار ... هی اون یکی میگه :بگو ، بگو که خوبه ... چیزیش نیست...

ساغر 1دختر ورنا پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 13:32 http://vornayan.blogfa.com

من به شما افتخار میکنم دکتر عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد