و هنوز من به راز دلگیری جمعه ها پی نبرده ام
و...
توی قاب خیس این پنجرههاجمعهها خون جای بارون میچکه!
پی نوشت:
1-یه اسم ایرانی دختر که با حرف میم یا الف شروع میشه پیشنهاد بدید
2-اینم سورپرایز پزشک زندان بود که به زودی رونمایی میشه
........
همه
لرزش دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره ی آبیت پیدا نیست ...
و گرامی باد یاد و خاطر تمام عشق های زندگی
باغبان از پی من تند دوید
سیب را در دست تو دید
خیلی گذشته از آن روزها
باغبان باغ همسایه پیر و شکسته شده
و درختای سیب باغش خشکیده
کاش تو می آمدی
من برای فقط یک لبخند
از آسمان ستاره برایت می دزدیم
بی هیچ ترسی
حتی از خدا
پی نوشت:
1-این مطلب از وبلاگ دوره دانشجوییم میباشد
2-در ادامه مطلب هم یه داستان از اون زمانها که دستی در نوشتن داشتیم حوصله داشتید بخونید
ادامه مطلب ...گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس
در چمن سایه آن سرو چمان ما را بس
قصر فردوس بپاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
یلدا یادگار نیکان ما و نشانی از عظمت و بزرگی سرزمین پارس مبارک باد
پی نوشت:
با سپاس از دوستی که با جستجوی واژه((لعنت به تو))به وبلاگ من رسیده
و دوستی که مرا به عنوان پزشک زندان لینک نموده
شاید اسم وبلاگمو گذاشتم پزشک زندان
محرم که میاد این جمله خیلی ذهنمو مشغول میکنه
اگر دین ندارید آزاده باشید
و افسوس که روز به روز از شمار
آزادگان
کاسته و بر شمار دین دار نماها افزوده میشود
امروز بعد از مدتها بارون بارید
این مطلب از وبلاگ قدیمی من می باشد که غیر فعال شده مال زمان دانشجویی
باران می بارید
گفتم
این اشک خداست
که از سر شوق از گونه هایش جاریست
به خاطر زمین آسمانها این یادگاران بی مانندش
ولی نه
شاید خدا هم اشک می ریزد
خدا هم اشک می ریزد
بر اشکهای که می ریزاند
بر دلهای که می شکند
تو به من خندیدی و نمیدانستی من با چه دلهره سیب را از باغچه همسایه دزدیدم.......
یک باغ سیب داریم ولی هیچکدام از این همه سیب طعم آن سیب باغچه همسایه را نمیدهد
بی تو
سه شنبه و چها شنبه شیفتم
گفتند برای عید چه قربان داری؟
و من نگاهم را پیش پاهایت قربانی کردم
شاید آن کلامی را که سالهاست منتظرم بشنوم
سالهاست که هروز برایم عید قربان است
همه عمر بر ندارم سر ازاین خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و ایند و تو هم چنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ،و لیکن
تو چو روی باز کردی ،در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال،مرهمی نه چو به انتظار خستی
برو ای فقیه دانا،به خدای بخش ما را
تو و زهد وپارسایی،من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپارد
که چو قبلهایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت،نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیر دستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی!سر خویش گیر و رستی
از اون روز که بنزین سهمیه بندی شده من فکر میکنم معرفت مردم هم کم شده
جدیدا جای ماشینتون بنزین تمام کرده؟
خیلی خسته و بی حوصله ام
امروز صبح بی خیال کار شدم و نرفتم
موبایلم خاموش کردم و تا ظهر تو رتختخواب غلط زدم
با خودم میگم کاش خانه کوچک همسایه درخت سیب نداشت
کاش من پری کوچکی تنهای را نمیشناختم
کاش تو به من نمیخندیدی
کاش روزگاز غریبی نبود
کاش تو نازنین نبودی
کاش تمام خوابهایم واقعیت بود
کاش این واقعیت ها همه خواب بود
کاش قفل افسانه نبود
کاش........
خدا را کشتند
پای آن کاج بلند
پشت دوبار آمدن چلچله ها
پشت دو برف
روز آغاز دروغ
خدا را کشتند
من مردمانی را دیدم که کمر به قتل خدا بسته بودند
با عرض پوزش از سهراب عزیز