خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

نامه ای دیگر به پزشک زندان

وشاید تنها یادگاران من از زندان این کاغذ های چروکیده هستند

 


دوستان اگر حدس زدن این زندانی چه قرصی احتیاج دارد جایزه دارند


تصویر نامه 

ادامه مطلب ...

فراموشی

نامش مصیب است با آن قد و هیکل می توانست یکی از ستاره های NBAباشد یا حداقل تو تیم بسکتبال و یا والیبال بازی کنه بیش از دو متر قد دارد برای آمدن به بهداری مجبور می شود سرش را خم کند .به جرم مواد زندان است و چندسالی است که اینجا است سال پیش بود که به خاطر بیماری قلبی به بیمارستان رفت و عمل قلب شد و مدتی مرخصی بود و برگشت بار اول که برگشته بود خوشحال و خندان به بهداری آمد و ماجرای عمل قلبش را تعریف کرد پرسیدم خوب مصیب این مدت که بیرون بودی چی مصرف می کردی؟

می گوید: با اجازه شما تریاک

میگم: ای بابا با این قلب خراب ؟

میگه نه دکتر واسه قلب خوبه بعدشم آدم تا آزاده باید استفاده کنه اینجا که فایده نداره

...اول این هفته دوباره به بهداری آمد می پرسم مشکلت چیه مصیب؟

میگه:فراموشی گرفتم هیشکی را یادم نمیاد

میگم:جدی

میگه به جون خودم دکتر؟

میگم:پس منو که یادت اومد

میگه:نه

میگم:پس از کجا میدونی من دکترم؟

میگه:خوب واسه سینما که ما را نیوردند.اوردن بهداری و شما هم که لباست فرق میکنه و ریشم نداری پس دکتری دیگه مگه کسی هم شلوار لی می پوشه تو زندان؟

میگم:اینم یه حرفی؟حالا چند روز فراموشی گرفتی؟

میگه :یه هفته و خدا شاهده اصلا زن و بچه ام را هم نمی شناسم اصلا اسمشونم یادم نیست

میگم:باشه دارو واست می نویسم متخصص هم می بیندت






نامه ای به پزشک زندان

من که جز تو کسی را ندارم

قتل های ناموسی

اینجا هر روز 20 -30 زندانی جدید داریم که نیمی از آنها روز دوم و سوم سند .وثیقه و...میزارن و میرن بیرون تا دوباره بازگردند و یه عده که زندان خونه امیدشونه سارقان و معتادان و...که همیشه در رفت و آمد هستند و هر بار با یه جرم جدید و یا تکرار جرم قبلی.

تو ورودی های جدید این هفته شنبه یه مردی بود 50 ساله که به جرم کشتن زنش زندان آمده بود روز شنبه واسه ویزیت و معاینه آمد .حال خودشو خوب نشون میاد .بعد از معاینه و تشکیل پرونده ازش سوال می پرسم چند تا بچه داری؟

میگه :5 تا

میگم:کی ازشون حالا نگه داری میکنه؟

میگه:نمیدونم

می پرسم چرا قتل؟

میگه:ما غیرت داریم دکتر

ناخوداگاه دلم میخواد اساسی حالشو بگیرم

میگم:چرا زنتو طلاق ندادی که کار به اینجا بکشه

ساکت میشه

میگم مطمئنی زنت بهت خیانت می کرد

میگه شک داشتم بهش

میگم تو به هر کی شک بکنی میکشیش

میگه نه ولی ما غیرتی هستیم

میگم حالا به غیرتت بر نمیخوره 5 تا دختر و پسر را به امان خدا ول کردی

میگه دست و پام درد میکنه و حالم خوش نیست آخه یکم تریاک مصرف می کردم

میگم:یکم که خیلی بیشتر بوده .برات متادون می نویسم ولی از شب میدن بهت

میگه الان حالم بده

روز چهار شنبه است که دوباره تو صف بیماران بهداری هست میاد داخل اتاق

میگم:مشکلت چیه؟

میگه:مشکل اعصاب دارم ناراحتی اعصاب سابقه هم دارم(حاصل توجیهی است که توسط زندانیان قدیمی تر شده)

میگم روز شنبه غیرتمند بودی حالا روانی

حرفی واسه گفتن نداره نگاهم میکنه یه نگاه غضبناک

و این نمونه ای از دها موردی است که هر یک بی بهانه و یا بهانه ای واهی خواهر و همسر و یا دختر خود را به قتل رسانده اند

و هر روز قتل های به بهانه ناموس و غیرت اتفاق می افتد .مردانی که خود را مالک و صاحب اختیار جان زنان و دختران و خواهران خود میدانند .و اکثرا بی هیچ دلیل و مدرکی دست به این کار می زنند و مبارزه با این پدیده شوم عزمی جدی می طلبد 

به نظر شما چه باید کرد در برخورد با این پدیده شوم


سه شنبه های لعنتی

یه پیرمرد پولدار و رو به موت که نفس های آخرو می کشه و فقط منتظر یکیه که ثروتشو به نامش کنه میتونه یه کیس خوب  واسه ازدواج باشه

شما ها شاید شنیدید و دیدید که دختران جوانی با مردان مسن که جای پدر و پدربزرگشان هستند ازدواج می کنند بعضی ها با عشق بعضی به خاطر پول و بعضی به خاطر بی پولی .و این داستان قصه رنج ودردی است که دختر قصه ما نه به خاطر پول و نه عشق به خاطر فقر  و فرهنگ پایین ...تن به این ازدواج داده.

سه شنبه بهداری زندان  بودم ونوبت بند زنان بود مریض ها آمدند ویک مادر و فرزند شیرخوارش هم بینشان بود دخترکی 6ماهه و بی نهایت زیبا از علت آمدن مادر به زندان سوال میکنم و مراقب قصه اش  را می گویید:

دختری 23  ساله که در این منطقه سن بالایی برای دختر محسوب میشود و پدر مادرش او را به عقد مردی 60 ساله که خود نوه ونتیجه دارد درمی آورند صاحب بچه هم می شود(حال که تنظیم خانواده رایگان است و سالها وقت وزمان برده اینجور است سالهای بعد را خدا میداند)سنت مزخرفی در بعضی از نقاط اینجا وایران هست که مردان پابه سن گذاشته می روند و در این مناطق دختر جوانی را به عنوان همسر و البته پرستار دوران کهولت می گیرند و این دخترکان بیچاره فقر اقتصادی و فرهنگی  والدینشان آینده سیاهی را برایشان به ارمغان می آورد و از جوانی فقط تر خشک کردن یک پیرمرد و یتیم داری و بیوه شدن در سن پایین و هزاران مصیبت دیگر نصیبشان می شود

-شوهر این زن در یک دعوا یکی از نزدیکانش رامیکشد و بزرگان فامیل وقنی می فهمند  عقل های ناقص شان را روی هم میگذارند و برای این جنایت انگیزه می سازنند و چه انگیزه ای بهتر از مسئله ناموسی هم قتل توجیه میشود و هم افتخاری برای مرد میشود و قربانی هم این زن تنها که حامی و خانواده ای ندارد.قرار می شود زن بگویید که مقتول با اورابطه داشته.و شوهرش هم به این خاطر با مقتول درگیر شده و دعوایشان منجر به قتل شده زن بیچاره قبول میکند بی خبر از اینکه چه سرنوشتی در انتظارش است.

او به جرم زنای  محصنه  و با دخترکی 6 ماهه زندان است.آنقدر ساده و مظلوم است که همه زندانیان و حتی مراقبان بند هم دلشان به حالش میسوزد .مراقب  میگوید او هیچ کس را ندارد فقط پدر ومادر پیر هستند که کاری نمیتوانند برایش بکنند فامیل شوهرش مجبورش کردند که این حرفها را بزند گفته اند اگر نگویی از خانه بیرونت میکنیم

او و غزلش در زندانند

می پرسم:وکیل درست و حسابی دارد

مراقب میگویید:تاسخیری دارد ببینیم چه کار برایش می کند

میگویم:چرا بچه را با خودت آوردی زندان اینجا شرایط خوبی ندارد

میگوید:کسی را ندارم مراقبش باشد



مهندس جان مواظبی؟

اگه سری به نیازمندی های روزنامه ها بزنید پر از آگهی های است که از شما درخواست دارند که مدرک مخصوصا مهندسی تونو واسه رتبه بندی و...شرکت بدهید با شرایط عالی .و تو این وضعیت اقتصادی خیلی ها بدشون نمیاد در قبال پول این کار را بکنند یا اصلا با طرف شریک شوند و مدرکشونو واسه ثبت شرکت بدن.

آدم های را  که میارن زندان معمولا چون ناگهانی و غیره منتظره هست معمولا با لباس کار یا لباس معمولیه ولی اون روز در بین ورودی ها  یه آقایی بود متشخصص با لباسی رسمی(البته کمر بند و کت و کاپشن و کفش و...تو زندان ممنوعه و از زندانی میگیرن)و صورتی اصلاح شده  و مودب .بهش تنها چیزی که نمیخورد این بود که بین اون زندونی ها باشه.معاینه شد .فشار خون و چربی داشت دارو واسش نوشتم و از می پرسم:

اینجا چیکار میکنی؟

میگه:قصه اش طولانیه

میگم چی شده ؟زندانی مالی هستی؟

میگه :نه  تو دردسر افتادم و تعریف میکنه:

تو صفحه نیازمندی ها چشمم به آگهی افتاد که یه شرکت واسه ارتقا رتبه به مدرک مهندسی نیاز داشت.منم بازنشته بودم گفتم  بد نیست شرایطشو بدونم زنگ زدم و قرار شد که من مدرکم را واسه کار شرکت بدم

اما این شرکت  با مدرک آقای مهندس شروع به کار میکنه و مهندسو به عنوان مدیر عامل معرفی میکنند .چون خودشون که مدرک نداشتند و با آشناها و شرایطی که داشتند تند و تند تو مناقصه ها برنده میشن و کار می کردند تا اینکه شرکت یه کار انتقال آب را برنده میشه(شاید هم می برندندش)و کار شروع میشه شرکتی که مهندس نداره و تجربه این کار ها را و به دلیل ریزش منطقه کار متاسفانه سه تا کارگر جونشو از دست میدن کارگر ها هم بیمه نبودند .خانواده ها شاکی میشن و کار به دادگاه میکشه و شرکت محکوم میشه اعضای شرکت هم همه تقصیرا را گردن مدیر عامل میندازند یکیشون زندان بوده تا مدیر عامل پیداش بشه .

تلفن مدیر عامل زنگ میخوره صدا آشنا نیست تا اینکه خودشو معرفی میکنه:مهندس ما با هم شریکیم شما مدیر عامل مایی

مهندس یادش میاد صحبت های معمولی و...میشه و طرف قصدشو از مزاحمت به عرض مهندس میرسونه:آقا ما کار گرفتیم و تنها یه امضای شما را میخواد شما بیا هزینه پرواز و حق زحمه آمدن و..همه را پرداخت میکنیم و از خجالتت در میائیم

مهندس میبینه  بد پیشنهادی نیست چمدونا را میبنده و از تهران 600 کیلومتر دور میشه از هواپیما پیدا میشه و به آدرسی که گفته بودن میره 100 کیلومتر دور تر از مرکز استان به مقرر شرکتی میره که با مدرک اون کار میکنه .زنگ میزنه به طرفهاش که من رسیدم شما کجائید .اونا هم میگن مهندس منتظر باش ما الان میائیم .مهندس به جای شریکا مامورای انتظامی را میبینه که بهش دستبند میزنن .هر کی باشه شوکه میشه

مهندس اصلا نمیدونسته چی شده و مدام میگفته برادر اشتباه گرفتید ولی تمام مشخصات کسی که مامورای دنبالش بودن با مهندس میخونده

مهندس را به دادگاه می برنن  ومهندس اونجا میفهمه که چی شده

اون مدیر عامل شرکتیه که سه تا کارگرش مردن باید دیه کارگرا را بده جریمه بده و........



بچه آخری

شاید شما ها هم خانواده های را سراغ دارید  که همه اعضای خانواده محترم و تحصیل کرده و...هستند و این وسط بچه آخر که معمولا پسر هم هست بر عکس همه اعضای خانواده میشه

خوب این زندانی ما هم از این دست بچه آخری ها بود چند ماه قبل تو ورودی های زندان بود که با توجه به اعتیادش و هپاتیت وبیماری اعصاب داشتم واسش پرونده تشکیل میدادم که لال بشه این زبون که یه باره گفتم فلانی چیت میشه(یکی از آدم های مشهور شهر )گفت دادشمه و شروع کرد به مشخصات سایر اعضای خانواده را هم دادن .

گفتم واسه چی آوردنت زندان؟

اولش یه افسانه ای سر هم کرد و بد دید انگار که خیلی دیگه این موضوع تخیلیه اصل ماجرا را گفت(افسانه ای تو این مایه ها بود که من چون هپاتیت دارم همش چاقو تو جیبمه و یه دفعه اعصابم ریخت به هم جلو یه مامور چاقو را در آوردم گرفتنم)

البته اصل ماجرای را هم که تعریف کرد بازم دروغ بود ولی باز قابل قبول تر(رفتم رستوران دادشم با زن دادشم دعوام شد زنگ زدن 110 آوردنم زندان)

روز بعد دوباره اومد بهداری که دکتر تو که برادر و خواهرامو می شناسی زنگ بزن بیان منو آزاد کنن و سیل اشک وآه بود که سرازیر شده بود.بشکن این دست از همون بهداری زنگ زدیم یکی از خواهرش و این که این بشر گناه داره تو زندان و...بیایید و آزادش کنید قول داده بچه خوبی بشه و خواهرش که گفت بابا دکتر این آبرو و آسایشو و امنیت خانواده را گرفته و لی قول داد که بیادو کارشو بکنه که آزاد بشه


این بشر کارش تهدید و باج خواهی از اعضای خانواده شده بود مثلا صاف می رفت رستوران داداشش و داد و بیداد که من هپاتیت دارم و...و دادشه هم مجبور می شد با پول ساکتش کنه

یا میرفت صاف بیمارستان که من برادر فلانیم و همه پرسنل اول چشماشون گرد می شد که نه تو برادر فلانی هستی و خواهر بیچاره که مسئولیت مهمی هم داشت مجبور می شد یه جوری راضیش کنه که بره خونه و بیشتر آبرو ریزی راه نندازه

امروز بهداریم میبینم یکی بلند بلند داره با یربازا حرف میزنه که من باید دکتر را ببینم دکتر منو می شناسه و....

میاد تو اتاقم؟

میگم:چیه؟

میگه:دکتر منو که می شناسی برادر..

میگم:آره میگه دوباره اومدم متادون میخوام-قرص میخوام-پام شکسته به برادرم زنگ بزن

میگم:پات چی شده؟

میگه:واسه مال دنیا

میگم:چی شده میگه دامادمون زده

میگم:دامادتون؟تو چی کار کردی؟اگه دامادتون زده چرا تو زندانی؟

میگه:راستش من در حینی که اون می زد بیکار نبودم دیگه دکتر

میگم:عکس واست مینویسم (در عکسی که گرفتیم آثاری از شکسنگی نبود

میگه:واسم زنگ بزن دکتر ولی این بار به این برادرم زنگ بزن

میگم:این بیچاره ها تو رو آوردن زندان که یه نفس راحت بکشن حالا من زنگ بزنم که دوباره بری بیرون به سیخشون بکشی

میگه:دفعه قبل که زنگ زدی 4 ماه که کاریشون نداشتم

من:

پی نوشت:

با سپاس از همراه اول-ایرانسل-بانک ها و موسسات اعتباری و ...که از ساعت 5 صبح دارن پیام تبریک تولد واسم میفرستن

با سپاس از همه دوستانی که از راههای دور نزدیک در قالب پیام-اس ام اس-ایمیل-لایک-و....به یاد من و تولدم بودند و همچنین  کسانی که اصلا به روی خود هم نیاوردند

کاشف کپسول نشاط آور

اسمش رامین است سارق مسلح که به 15 سال زندان محکوم شده.6 سالی از دوران محکومیتش گذشته .زبان چرب و نرمی دارد .شاید اگر سارق مسلح نمی شد یک کلاه بردار حرفه ای می شد.سالها زندگی در زندان باعث شده که او هم به این شرایط سخت عادت کند و در این بین دست به ابتکاراتی هم بزند .متادون و قرص مصرف می کند مصیبت های که سالهای طولانی و فشار های زندان باعث می شود حتی کسانی هم که معتاد نیستند و بیماری اعصاب ندارند برای لحظه ای رها شدن از فشار ها تن به این قرص بدهند غافل از اینکه قرص و متادون و مواد فشار ها ی مضاعفی برایشان به ارمغان دارد.

رامین در این سالها با تو جه به اینکه زندانی قدیمی محسوب میشود و جرمی آبرومند دارد .تبدیل به کسی شده که ورودی های جدید زندان و مخصوصا کسانی که معتاد باشند یا قرصی مصرف میکرده  توصیه های او را به جان دل گوش میکنند و حرف ها و نظراتش برایشان حکم قطعی میباشد و در این سالها رامین هم با امتحان دارو و قرص های اعصاب و روان به ترکیباتی جدید دست یافته .

کشف کرده که هیوسین آثار مخدری دارد و این به این خاطر است که مرف  ین((مرفین))و هیوس  ین((هیوسین))به دلیل داشتن(( ین)) از یک خانواده هستند و به طبع هیوسین می تواند همان آثار مرفین را داشته باشد و کشیدن هیوسین البته به روش رامین می تواند نئشگی و..ایجاد کند و این باعث شده که قرص هیوسین در بند همانند مواد مخدر و حتی بالاتر ارزشمند و گران باشد.البته رامین ترکیبات دیگری هم کشف کرده که نبود امکانات و زندان باعث شده که این ترکیبات به نام او ثبت نشوند .مورد تایید FDAقرار نگیرند و او همانند هزاران کاشف گمنام دیگری باشد که نداشتن قانون کپی رایت در ایران باعث شده که به پول نرسند.از جمله تهیه شیشه و کراک از متادون

از دیگر خدماتی که او به علم و مخصوصا کپسول فلوکستین کرده این است که کپسول فلوکستین که در بیرون از زندان به اکراه مصرف می شود و باید دها عدد از آن مصرف شود تا اندکی خلق بیمار بهتر شود و اندکی از افسردگی کاسته شود با القائات رامین تبدیل شده به کپسول نشاط آور زندان و زندانی جدید الورود که با یک دنیا غم اندوه و گرفتار یو نرسیدن مواد دسته پنجه نرم میکند با خوردن 3-4 عدد کپسول فلوکستین چنان احساس نشاطی میکند که گویی برنده جایزه 100 میلیونی پدیده کیش شده

امروز این شیمی دان و حکیم درمانگر بزرگ بیمار زندان بود و آن زبان چرب و قیافه مظلوم و گردن کج باعث شده که رابطه خوبی با همه پرسنل بهداری از جمله پزشک داشته باشد

رامین : راست بگوییم دکتر یا نه

من:راستشو بگو رامین متادونت کمه؟قرصا خواب کمن؟چی مشکلت؟

رامین:دکتر وضع مالیم خرابه حتی پول سیگار را هم ندارم چند بسته هیوسین برایم بنویس

توضیح:با توجه به سو ئ مصرف هیوسین در زندان من قرص هیوسین برای بیمار ها دیگر در زندان نمی نویسم

من:شرمنده

رامین:دکتر تر رو خدا درک کن

من:شرمنده 

رامین میرود و من  می دانم شرایط زندگیش سخت است به این می اندیشم کاش می گفت دل پیچه و اسهال دارد


آشناهای قدیمی

صبح هنوز به طور کامل وارد بهداری نشدم که سرباز بهداری-پرستار بهداری-کارشناس بهداشت و تمام پرسنل و غیر پرسنل بهداری با خوشحالی وعده می دهند که دکتر یکی را واسه قتل آوردن میگه از آشناهای شماست

من در حالی که از تعجب شاخ در آورده ام می گم:به فرض این قاتل از آشناهای من باشه خوشحالی کردن داره و این خبرو با خوشحالی میدن که شما اینقدر خوشحال شدید ؟میگن نه آخه خیلی هم پررو هست ؟

پرستارمون میگه الان میارنش بهداری آخه دستاش شکسته

میگم شما لو ندید ببینیم اصلا این منو میشناسه یا نه؟


مریضا را میارن بهداری و من مشغول ویزیت هستم و این بار مکان ویزیت بیماران از اتاق پزشک به اتاق پذیرش بهداری منتقل شده تا همه ارکان بهداری شاهد صحنه ورود آشنای دکتر باشند .امروز همه بیماران زندان دچار امراض ((روم نمیشه بگم اینجا ))دکتر شده اند و هر دو دقیقه یک مریض را باید در اتاق معاینه ببینم البته همچی امراض خاصی هم نبودند که قابل گفتن در برابر 4 نفر نباشد ولی این زندانی ها ما آخر استفاده از کوچکترین فرصت ها هستند

مریض:دکتر اونجا روم نشد بگم من به خدا قرصای خوابم کمه

مریض دیگه:دکتر اونجا روم نشد بگم من ادرارم اذیت میکنه

و..........

آشنای دکتر وارد میشود و وقتی با 5 نفر روپوش سفید مواجهه می شود کمی هیجان زده می شود دست ها را بانداژ کرده و آتل بسته و پانسمان ناشیانه ای روی سرش است.از اون آدم های به شدت پررو است.سلام نکرده می گویید آشنای حفاضت است و حفاظت گفته برو بهداری تا دکتر برایت اعزام بنویسه.

در مورد شکسنگی میپرسم .می گویید دو تا دستش شکسته و سرش .به پرستارمون میگوییم آتل ها را باز کند و پانسمان سرش را در این حین کارشناس بهداشتمان وارد صحنه می شود :کدوم دکتر زندان آشناتون بود.

زندانی که انگار منتظر این حرف بود  هیجان زده اسم من را می گویید

همه می فهمند که این اعلام آشنایی با دکتر و از آشناهای دکتر بودن دروغی بیش نبوده  در حالی که من تو بهداری دارم طرف را معاینه میکنم  من را نشناخته.

دستها و سرش را معاینه میکنم بیشتر به یک خود زنی ناشانه می ماند تا آسیب و شکستگی در دعوا.

از ماجرای دعوا می پرسم

می گویید  دعوا شد برادرش  اشتباهی با بیل زد تو سر داداشش و اون مرد و بعد هم سه ضربه به من زده که دستام و سرم شکسته 

میگم محکم زد؟

میگه :آره دعوا بود دیگه تو دعوا که حلوا نذر نمی کنن

میگم:سر چی دعوا شد؟

میگه :هیچی همنجوری کشکی من یه چیزی گفتم اونم گفت دعوا شد

میگه:خیلی دستم درد میکنه کی اعزامم میکنید بیمارستان

میگم:دستا و سرت نشکسته نیاز به اعزام نداری؟

میگه :نه شکسته عکسامو میگم از بیمارستان بیارن.

میگم :نیاز نیست خودمون عکس میگیریم(عکس گرفتیم و هیچ گونه شکستگی نداشت)

بهش میگم داداشه با یه ضربه اشتباهی یکی را کشته .چطور تو با اینهمه   ضربه محکم که به تو زده هیچیت نشده ؟

با کمال پر رویی میگه:خدا بهم رحم کرده

پی نوشت

  همه از مادر می گویند و کسی شاهد شکستن قامت پدر نیست.

   روز پدر بر اسطوره های پایداری ایران زمین گرامی باد.(این جمله از وبلاگ یک پزشکی قانونی می باشد)


متخصص روح و روان و جرم های آبرومند

چهارشنبه تعطیل بود و نتیجه منطقی این است که امروز که پنج شنبه باشد من باید به اندازه ۳ روز معمول مریض ویزیت کنم.

نکته جالب اینجاست که روزی که فرداش تعطیله تعداد بیماران زیاده چون فراداش تعطیله و روز بعد از تعطیلی هم تعداد بیماران زیاده چون روز قبلش تعطیل بوده و حالا شما سرانگشتی حساب کنید امروز که هم روز فبل و هم روز بعدش تعطیله چه خبری بوده


متخصص روح و روان

ورودی ها ی زندان که معاینه میشوند معمولا برای اینکه قرص های اعصاب برایشان تجویز شود مدعی هستند که بیماری اعصاب دارند و زیر نظر متخصص هستند و معمولا با چند سوال ساده من به حقیقت ماجرا  مشخص میشود از جمله مورد زیر


زندانی جدیدالورود:من اعتیاد دارم و بیماری اعصاب

من:اسم بیماری اعصابت چیه؟

زندانی:بیماری اعصاب

من:پیش چه دکتری میری؟

زندانی:متخصص روح و روان

من:داروی چی برات تجویز میکنه؟

زندانی:کاوناز-دیاز-تریپ

من:عجب متخصص با حالی بوده میشه آدرس مطبشه بدی من هم یه سر برم اساسی روح و روانم ریخته به هم


زندانی دیگر:من مریضی اعصاب دارم

من:خوب پیش کی میرفتی اسم مریضت چیه

زندانی:پیش کسی که نمی رفتم خودم  می رفتم از داروخانه قرص اعصاب  می گرفتم


جرم های آبرومند

بعضی زندانی ها که جرایمی مثل سرقت های الکی (آفتابه دزدی که اکثرا معتادان می باشند که این دزدی ها طیف وسیعی دارند از دزدیدن کبوتر تا سیم برق -تلویزیون خانه-برنج از مغازه و.......)و جرایم اخلاقی(تجاوز و..)دارند در زندان این که چه جرمی را دارند مخفی میکنند و سعی می کنند که جرم خود را جرم های آبرومند و با کلاس جلوه دهند از جمله سرقت مسلحانه و درگیری یا درگیری با قاضی و مامور  و اختلاس و....

لیست زندانیان رو میزه و زندانیان که وارد میشوند من جرمشان را هم می پرسم و با لیست چک می کنم انجام این کار به نوعی زنگ تفریح می باشد

زندانی قدیمی بند متادون است و بارها و بارها به زندان آمده و رفته اسمش محمد است .ازش می پرسم جرمت چی بوده اینبار

میگوید:سرقت مسلحانه؟

لیست را نگاه میکنم جلوی اسمش اتهام یا جرمش را سرقت سیم های برق زده

میگم:از کی تا حاله سیم های برق را مسلحانه سرقت میکنند

میگه:دکتر جلوی این زندانی ها ما آبرو داریم




آری اینچنین بود ای برادر

بهداری زندانم و مریض ویزیت میکنم جمع کثیری از مریض های که شاید یکی از مهمترین تفریحات ماهانه یا هفتگی آنها آمدن به بهداری زندان باشد البته زندانی های که بیشتر با وکیل بند و...دوست باشند شانس بیشتری برای بهداری آمدن دارند .این را از مریض های ثابت هفتگی میشود فهمید که هر هفته با یک بهانه و مریضی عجیب غریب که در آخر به کلوناز و دیاز و متادون و فنوباربیتال ختم میشود میتوان فهمید .و اما بیمار امروزمان(دوشنبه) .جوانی بیست و چند ساله بود که با قفل شدگی فک و دست ها به بهداری اعزام شده بود گرچه این تابلو بیمار یعنی هیستری .ولی ظاهر زندانی معصوم و مظلوم بود بی نهایت قادر به حرف زدن نبود و زندانیان هم برای اینکه زبانش را گاز نگیرد مقدار متنابهی دستمال کاغذی در دهانش فرو کرده بودند .زندانی جدیدالورود بود و هیچ کس از سابقه بیماری و..خبر نداشت.هر جرمی به ذهنم میرسید میگفتم و او با اشاره سر میگفت نه در مورد سابقه بیماریهایش هم به جای نرسیدیم دارو برایش تجویز کردم و تا بهبودی بیمار در بهداری بستری شد .شماره تلفن برادرش در جیبش بود شماره را به مخابرات دادیم تا برایمان بگیرد که تصادفا من گوشی را برداشتم .گفت برادر فلانی است و از زندان تماس گرفته اند.در مورد جرمش می پرسم :می گوید به من ربطی ندارد

می گویم سابقه بیماری دارد

می گوید:به من ربطی ندارد

می گویم داروی خاصی مصرف میکند

می گوید من نمیدانم با گفتن اینکه حیف اسم برادر گوشی را قطع میکنم زندانی بهتر شده پرستارمان از راه میرسد و میخواهد با روش خودش فلک قفل شده را باز کند و دسمال ها را خارج کند(با زور) تلاشش را شروع کرده که من می رسم

میگم:بیخیال شو الان خودش باز میکنه حالش بهتره

میگه:نه دکتر تمارضه من اینا را می شناسم

میگم :نه بنده خدا نیست و چه شانسی می آورد این بنده خدا حالش بهتر میشود از بیماری و حملات عصبی و ترس از زندان و..می گوید و از جرمش که بردن زائر به کربلا و شکایت زئران در بازگشت به خاطر رها کردنشان در مرز و اینکه کار او نبوده میگوید و من از برادرش که فقط اسم برادر را یدک می کشد و او با آهی تایید می کند و می گویید خانواده اش می گوییند تو با رفتن به زندان آبروی ما را بردی

لعنت خدا به سه شنبه ها

وقتی آدم های را که بیش از دو سال است می شناسی و میدانی انسانهای بدی نبودند و از خیلی ها بهتر و انسان تر بودند  و فقط قربانیان باند های بزرگ قاچاق و فقر و... شدند و امروز اعدام میشوند آنقدر حال آدم می گیرد که صبح به هیچ تلفنی جواب نمی دهی و تا ظهر در رختخواب غلط میزنی به امروز و اعدام و  مواد مخدر و قاچاق وخیلی چیزهی دیگر لعنت میفرستی و باز آرزو می کنی کاش من از این سرزمین که دوستش دارم میرفتم

آخرین نفس های یک سال کهنه

اسفند از نیمه که رد می شه دیگه معمولا این باقی مانده سال را کسی به رسمیت نمی شناسه همه دم از سال نو می زندد .انگار این 10-15 روز دیگه اضافیه بعضی وقت ها آدم حس میکنه همون 10-15 روز اضافیه که به هیچ دردی نمیخوره


-خوردن یک موز

تو بیمارای امروز زندان یکی بود که قیافه و ظاهرش نشون می داد که یکم از نظر عقلی کمبود دادره .برای معاینه اومد

هر چی میپرسیدم میگفت آره:دستت درد میکنه؟

میگفت :آره

سرت

پات

بدنت


می پرسم واسه چی زندانی؟

میگه:یه موز خوردم

میگم:کسی را واسه خوردن موز زندان نمی کنن

میگه :از تو یخچال یکی برداشتم

میگم بقیه اش؟

میگه:شب بود.رفتم خونشون و از یخچال غذا خوردم و داشتم موز می خوردم که گرفتنم.صاحب خونه سرهنگ بود


-خدا نکنه دزد باشم:

یه زندانی جوان را معاینه میکنم ظاهرش و گفتارش با بقیه یکم فرق میکنه و عد میگه که لیسانس حسابداری داره.

میگم اینجا بیشتر زندونی ها لیسانس مواد دارند و تخصص سرقت

میگه خدا نکنه من سارق بشم.اصلا به قیافه من سرقت و این چیزها میخوره

میگم جرمت چیه؟

میگه زنا

میگم به نظر من کاش خدا می خواست سارق بودی

-حرفه تخصصی

یه زندانی دیگه اوردن به جرم سرقت ضبط ماشین و....

بهش میگم 206-207 و...را چه جوری درشونو باز میکنی و ظبط و..می بری

میگه:من فقط رو پراید کار میکنم پژو تخصص ما نیست دکتر


مگه کرم داری:

یه زندونی را دارم ویزیت می کنم

میگم مشکلت چیه میگه بتادینم کمه و کرم دارم

من:بتادین؟چی بتادین؟کرم؟

کی دیگه داد میزنه دکتر این متادونش کمه و انگل داره


شاملو و مصرف مواد

دارم با مریضی که واسه ترک اعتیاد اومده حرف میزنم

چشمم به کتاب شاملوی روی میز من که می افته میگه:من یکی از دلیل مصرف موادم شاملویه؟

من:چی شاملو

میگه:آره شعر های شاملو را که میخونم بعدش وسوسه مواد میاد سراغم

من:میگم ترانه های داریوشو شنیده بودم ولی شعر های شاملو را نه

بهش میگم میخوایی چند تا کتاب دیگه از این نویسنده های ارشادی بخر تا اینکه شعراشونو خوندی هوس ترک بزنه به سرت

پی نوشت:

امسال تولد دخترکم از تمام سختی های سال ارزشمند تر و شیرین تر بود و این فرشته کوچولو باعث می شد که فراموش کنم:

-من در این سرزمین به دستور گزینش و...از کار دولتی محرومم

-من در این سرزمین دلم واسه اعدامی میسوزد

-من در این سرزمین عصبانی میشوم وقتی مجرمی که به جرم تجاوز زندان است با رابطه آزاد می شود

-من داغون می شوم وقتی زندانیان کودک می بینم و بچه های که به خاطر جرم مادر در زندانند

-من فراموش می کنم که دست خدا هم گله دارم

جانور

البته استفاده از لقب جانور -جاندار-و یا حیوان که گاهی شما برای نشان دادن شدت تنفر از فردی  استفاده میکنید در این مورد  شاید به طور کامل نتواند ویژگی های این فرد را  که قصد بیان قصه اش را دارم بیان کند

26 ساله به جرم مزاحمت و مصرف مشروبات و..زندان است دوران محکومیت تمام شده و قبل از به خانه رفتن باید تعدادی ضربه شلاق هم نوش جان کند.ما که شلاق نخوردیم ولی کسانی که خوردن و باتوجه به شغل من بعدش مراجعه کردند برای گرفتن مسکن و...دیدیم که چه جور هستند و چه می کشند یعنی حداقل باید 2-3 روز روی شکمت بخوابی و آه و ناله کنی

وای این مورد شگفت انگیز بعد از خوردن شلاق و تصفیه حساب با زندان همین که از در زندان خارج میشود به دختری که مزاحمش بوده زنگ میزند که آره من از زندان آزاد شدم و سرم به سنگ خورده و پشیمانم و از اینکه مزاحم شما شده بودم عرق شرم بر پیشانیم جاری است و این مدت زندان من فهمیدم که چقدر کار زشتی کردم.بیا و من را حلال کن .چون قصد ازدواج دارم و عذاب وجدان دارم هدیه ای خریده ام بیا و بگیر و من را حلال کن.

شاید بگویید عجب احمقی بوده این دختره که این حرفها را باور کرده ولی خبر ندارید از زبان چرب و شیطان صفتی بعضی ها

دختر بیچاره قبول میکند که او را ببیند و حلالیت اعلام کند به این امید که دیگر این دست از سرش بردارد.

جانور قصه با دوست دیگرش که در شیطان صفتی دست کم از خودش ندارد هماهنگ میکند و ساعت 3 سرقرار هستند و دختر بیچاره تا می آید بفهمد چی شده میبیند که ماشین حرکت میکند و سر از بیابان در میورد آنها به دختر تجاوز میکنند و......

خوشبختانه این دو نفر زود دستگیر شدند و مجازات شدند که ماجرای آنها در این پست گفته شد


و زمستان آغاز شد

گر چه سرمای زمستان بود و هر روز سردتر از دیروز ولی زمستان بی باران و برف یعنی افسردگی و چند روز است که زمستان با یک ماه تاخیر آغاز شده .باران و برف و سرما

سعید و علی رضا که در این پست ها درباره شان صحبت کرده بودم  از بچه های کانون زندان آزاد شدند 

-

یه پسر 18 ساله به جرم سرقت زندان آمده .تزریقی بود و سوختگی وحشتناک دست راست.

برایش اعزام به متخصص جراح نوشتم و قرار شد که هماهنگی صورت پذیرد تا به بیرون زندان جهت مداوا منتقل بشه.قیافه مظلومی داشت و معلوم بود که فقط به خاطر پول مواد دست به دزدی زده و سارق حرفه ای و..نبود.امروز دوباره میبینم به بهداری مراجعه کرده .در مورد اعزام به متخصص سوال میکنم که معلوم میشه.با خانواده زندانی تماس گرفته اند که مدارک پزشکی و دفترچه بیمه و ..را بیارید پسرتون باید اعزام بشه که بعد از چند بار تلفن .پدرش جواب داده که این پسره چون معتاد شده ربطی به من ندارد و....

-پدر و مادر و خانواده در برابر فرزندان خود مسئول هستند .قبول دارم که داشتن یک فرزند معتاد که دزد هم باشد فاجعه ای هست برای یک خانواده ولی سوالم این است که پدر و مادر این شخص آیا در این پروسه و فرایند تبدیل شدن یک نوجوان به یک معتاد تزریقی و دزد مگر مقصر نیستند؟

تربیت نادرست.عدم نظارت بر رفتار و کردار نوجوان و جوان.تنیهات بدنی-محدودیت ها و..هستند که باعث این اتفاق میشوند

آیا شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت داشتن چنین فرزندی حلال مشکل است؟

-آری امروزه خانواده های بسیاری از مردم هستند که با این چنین فاجعه های درگیر هستند.ولی طرد این چنین فرزندانی از خانواده هیچ گاه راه حل درستی نخواهد بود

پی نوشت:

1-اینقدر این دربی ها را بردیم که دیگه تکراری شده بد نیست حالا که استقلال اینهمه مصدوم و محروم داره این دربی را پرسپولیس ببره ببینم باختن تو دربی چه حسی داره؟




اصطلاحات زندان 3

ساعت 4 صبح آزاد میشه:اعدامیه

آخور آخری:سلول انفرادی

سوئیت:سلول انفرادی

ماده 2:کسی  که دیه یا مهریه بدهکار و تا پول ندهد در زندان است.ندهی نروی هم میگویند

آیفون:جاسوس .آدم فروش

افغانی شدن:بی ملاقات شدن .کسی که ملاقاتی ندارد

انباری زده:تریاک یا ماده مخدر را در بدنش جاسازی کرده .توی معده یا مقعد

مثل تریلی حبس میکشه:تو زندان راحته و زندان را به راحتی تحمل میکنه

حامله بودن:جنس دزدی داشتن

حرف زدن بلد نیستی نزدن که بلدی: به کسی که زیاد حرف مفت میزند میگویند

رنگکی:چایی

دودکی:تریاک

آبکی:مشروب

ریده به دروازه:جرم خیلی احمقانه ای انجام داده .که جای هیچ دفاعی نداره

زنا از دور کرده:به اتهام واهی زندان شده و واقعا بی گناهه

ماده 37:زندانیانی که مشکل اعصاب و روان دارند و طبق این ماده آزاد میشوند



من دنیا فقط 15سال دارم

نامش دنیا است و تنها 15 سال دارد.15 چهره اش و حرکاتش کودکانه است.15 سال برای یک دختر بچه که اکنون در دنیا آدم های بزرگتر از خود که عده ای غرق در اوهام مواد و عده ای درگیر خلاف های بزرگ و کوچک و حتی قتل هستند او اکنون در میان آنها است و جای میز و نیمکت مدرسه و بازی های کودکانه در بد کلاسی گرفتار شده که معلم هایش هم جز تباهی درسی برای او ندارند.

میگوید به جرم استعمال مواد مخدر به زندان آمده و من با تعجب :مگه چند سالته :1375

از کی مواد مصرف میکنی؟

-از بچگی بهم میدادن

چی مصرف میکنی؟

هروئین.حالا هم فرستادنم زندان که ترک کنم

من نگاهم به آثار خودزنی روی دستهایش جلب میشود .

و به این میاندیشم که او قربانی جامعه-پدر-مادر-و تمام کسانی است که به جای اندیشیدن به فکر پاک کردن صورت مسئله هستند.و این دنیا در بد دنیایی اینگونه گرفتار شده است

داستان های از زندان

اختلاس گر نادم

جرمش اختلاس از بانک است ولی رقمش به قول خودش  ناچیز است فقط 700 میلیون تومان

و شیوه کارش منحصر به فرد .ملتی که برای سپرده گذاری به بانک مراجعه میکردند او برایشان دفترچه سپرده گذاری جعلی صادر میکرد و پولشان را به جای بانک به حساب خودش میریخت .البته آدم خوش حسابی بوده سر ماه سود سپرده گذاران را میداده و سپرده گذاران همه به شخص خودش مراجعه میکردند برای دریافت سود پولشان تا اینکه یک بار دچار بیماری میشود و مرخصی میگیرد.و بدشانسی که سراغ آدم می آید وقت و زمان حالیش نمیشود و در این روز فوجی از سپرده گذاران با دفترچه های جعلی برای دریافت سود مراجعه میکنند .کارمندان بانک همه متجب و سپرده گذاران شاکی که همیشه آقای فلانی سود پولمان را میداد.جریان لو میرود و او اکنون در زندان است برای ویزیت آمده

میگه:اعصابم داغونه .خیلی اذیتم و...

میگم:زندانه خوب حالا چی بیشتر اذیتت میکنه

میگه:اینکه چرا با پولا سکه نخریدم دکتر در جریانی که سکه چند برابر شده

من:

بازگشت به زندان

یک ماهی زندان نرفتم به دلایلی که گفتم و تو این یک ماه هم پزشک نداشتند و دوباره من البته با شرایطی خاص دارم میرم

و تو این چند روز فکر کنم یه بار همه زندان را دیدم.همه سرما خوردند و قرص هاشون تمام شده و........

تصور کن برای اولین روز که رفتم زندان.اتاق انتظار بهداری زندان پر از زندانیه که همه نشستن و تا من وارد میشم به سبک خودشون میگن:برا سلامتی دکتر...صلوات و این یعنی امروز همه قرص میخوان.همه متادنشون کم و زیاد شده و همه وهمه.......

شروع میکنم به مریض دیدن زندانی ها مخصوصا اگه از بند متادون یا قرنطینه باشند معمولا انواع و اقسام قرص آرام بخش و متادون و...میخورن و تنها دلیل دکتر آمدنشون اینه که یا قرص هاشون کمه یا دیاز را با کلوناز عوض کنند یا یه تریپ اضافه کنن یا دو تا چرخ و فلک و....

میگم امروز فقط مریض میبینیم اسم قرص و..نیارید که نمیبینم

وکیل بندشون که باهاشونه با لحنی دیگه ترجمه میکنه این حرفها را برای زندانی ها یه چیزی تو این مایه ها:

مگه نمی بینید یه ماه دکتر قهر کرده هر کی امروز اسم قرص مرص بیاره یا...اضافه بزنه ....فلانش میکنم و......

تهدید موثر هست ولی کسی که معتاده یه راه حل پیدا میکنه برای این کار:

زندانی:دکتر من اهل قرص نیستم منتها شب تا صبح خوابم نمیره هرچی که کرمه تونه واسم بنویسید ولی من اسم قرص نمیارم

زنداتنی دیگر:دکتر شبا تو خواب وحشت میکنم کل بدنم درد میکنه افسرده شدم هر چی که خودت میدونی بنویس برام من اسم قرص نمیارم

زندانی دیگر:دکتر من کلوناز های اینجا را که میخورم دلم درد میگیره خودتون یه کاری برام بکنید

زندانی بعدی:دکتر من مشکلم اینه که خمارم خودتون یه فکری به حالم بکنید

.................................

واین ماجرا ادامه دارد

تریپ:قرص آمی تریپتیلین

قرص چرخ و فلک:قرص فنوباربیتال

دیاز:دیازپام

کلوناز:کلونازپام

بند درمان:جای که زندانی های که معتاد هستند و داروهای اعصاب و روان مصرف میکنند را گویند



فصل محبوب من


اکبر و بیماریهایش

اسمش اکبر است پسری لاغر و مردنی و ژولیده 28 سال سن دارد و تنها چیزی که انتظار نداری این است که زن و بچه دارد .مادرش برای اینکه خوب شود ومرد کار شود و دست از این دیوانه بازی هایش بردارد برایش زن گرفته (اعتقادی عجیب که هنوز هم در خیلی از جاهای این سرزمین برای فرزندانی که مشکل روحی و اعصاب و..دارند زن می گیرنند تا عاقل شوند)کارش رفتن به دکتر و انجام آزمایشات است چون معتقد است که بیماری های عجیبی دارد(مبتلا به بیماری هیپوکندریازیس یا خود بیمار انگاری میباشد) و نکته جالب اینجاست که او به صد ها متخصص مراجعه کرده و همه نتایج سالم و عجیب تر اینکه همه هم مجبور شده اند رایگان ویزیتش کنند چون نه پول دارد که بدهد و نه کسی هست که سنگر را خالی کند و ویزیت نشود  .ده روز قبل توی خیابان دیدمش مرا اول نشناخت به همین خاطر برای گدایی جلو آمد که بیمارم و...پول بده و تا گفتم اکبر بی خیال گفت دکتر لعنت به این شانس که برای گدایی پیش کسی میریم که می شناسدمان.و3 روز قبل در میان زندانیان جدیدورود مواد مخدر دیدمش .تنها کاری که توی عمرش نکرده بود همین مصرف مواد مخدر است .میگوییم اینجا چیکار میکنی؟

میگه:شک کردن بهم معتادم  و گرفتنم

میگم:خوب میگفتی معتاد نیستی

میگه: ترسیدم کتکم بزنن تا اعتراف کنم که معتادم به همین خاطر هیچی نگفتم تا کتکم نزنن

میگم:شیوه خوبیه

و تا میاد شروع کنه از بیماری های جدیدی که مبتلا شده حرف بزنه به بهانه ای ردش میکنم برایش نامه ای مینویسیم که این بشر معتاد نیست.بیماری اعصاب و روان دارد تحت پوشش بهزیستی است و...تا آزاد شود .

پی نوشت:

1-معضلات فرهنگی در مورد ازدواج و حقوق زن و حق انتخاب و....را داستانی دراز و تلخ است

2-گرچه پاییز است ولی فصل محبوب من زمستان است

فصل محبوب شما کدام فصل است؟

فریاد رسی هست؟

قصه درد 

 مرکز ترک اعتیاد که کار میکردم یه پسر 18 ساله که قیافه اش خیلی بچه تر می زد برای ترک آمده بود .معتاد به هروئین و از خانواده ای نا به سامان و می شد حدس زد که به زودی از زندان سر در خواهد آورد.

گذشت تا اینه ماه قبل توی ورودی های جدید زندان بود که به خاطر (مثبتی) گرفته بودنش و به زندان مواد مخدر منتقل شده بود.

دو روز پیش که بهداری زندان بودم آوردنش که دکتر این دچار توهم شده و....و من در نگاه اول متوجه همه چیز شدم .وحشت و ترس از سر و روی این بچه بیچاره می بارید چند دقیقه ای توی اتاق پزشک بود .بهش اطمینان دادم که می خوام کمکش کنم .مردد بود و وحشت زده .جوابهای سر بالا میداد و اشک بود که از چشمانش سرازیر می شد 

ده دقیقه گذشت که به  من اعتماد کرد و به حرف آمد .......................

ماجرای دردناکی است این قصه .

گفت که  چند نفر تو زندان اذیتش کردند و.......و اشک و وحشت و درماندگی بود که من میدیدم

تنها کاری که میتوانستم بکنم .با مدیر داخلی زندان حرف زدم بند این زندانی عوض شد به یه اتاقی که امنیت داشت منتقل شد . با اون دو نفر برخورد میشه .با روانشناس حرف زدم و روانپزشک تا این نوجوان معاینه بشه.

ولی خودم هم میدانم که  اینها همه نوشدارو است بعد مرگ سهراب و خطر تجاوز و آزار جنسی در کمین خیلی های دیگر هست و...................


پی نوشت:

1-مثبتی کسانی هستند که مقدار بسیار کمی مواد مخدر همراه دارند و تست مثبت اعتیاد که متاسفانه اینها جدیدا به زندان منتقل میشوند و یک ما یا دوماه زندان  هستند و آزاد می شوند و تنها رهاورد این زندان رفتن برای اینها این است که با دهها درد دیگر زندان را ترک میکنند همین