خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

آیا او یک مرد(پدر)هست؟

برای ملت عصبی ما یک بهانه کافی ست تا آتشی به پا کنند تا دودش نه تنها در چشم خودشان بلکه در چشم هر که در آن نزدیکی ها هم هست برود.

بله  این ماجرا هم قصه یک تصمیم آنی است

پدر در خانه بود از خشم به خودش می پیچید این چندمین باری بود که با فلانی حرفش شده بود و این بار می خواست تا درس عبرتی بدهد تا به همگان ثابت شود او یک مرد تمام عیار است و چقدر غیرتی.

تفنگ ها را از گوشه کنار خانه خود و برادر ها آورده بودند و آماده و جوانان فامیل که چندتایی هم بیشتر هم نبودند آماده تا نشان دهند که چقدر بزرگ شده اند و علی پسر 17 ساله اش هم بود با نقشه و فرمان پدر با تاریکی هوا دور منزل حسن که خودش و فرزندانش به قول پدر این فتنه را به پا کرده بودند سنگر گرفته بودند .پدر خانواده طبق نقشه با صدای بلند شروع به فحاشی به حسن کردو در این بین از تمام فحش های که می شد یک مرد را غیرتی کرد دریغ نکرد .حسن و فامیلش هم که انتظار این حمله را داشتند برای این حمله آماده بودند ولی هیچ وقت فکر نمیکردند که این بار در حد چوب و چماق نیست و یک حمله مسلحانه با آخرین ترفند های نبردهای چریکی است .حسن و پسران به کوچه آمدند

کسی نبود

ناگهان باران گلوله باریدن گرفت از همه طرف یک نبرد تمام عیار حتی به خانه همسایه ها هم رحم نمی کردند 20 دقیقه صدای شلیک بود که آرامش آن روستا را به  هم زده بود

پدر و فرزندان به خانه برگشتند .پیروزمندانه .پدر سالم بود و پسرش و دوتا از فرزندان برادرش زخمی و از طرف مقابل هنوز از آمار زخمی خبری نبود این سه تا را به بیمارستان رساند که خبری آمد سه نفر از طرف مقابل کشته شده اند.پدر خانواده ماندن را جایز ندانست و فرار کرد

فراری که 2 سال است ادامه دارد.

پلیس سر رسید روستا محاصره و تمام راهها تحت کنترل و یگان ویژه در روستا مستقر که جلو درگیری بیشتر را بگیرند گرچه طرف های کشته شدگان از هجوم شبانه به خانه این طرف ها دریغ نکردند

پسرها به زندان منتقل شدند

علی و دو تن از پسر عموهایش و دو سال است که در زندان هستند و پدر علی فراری.و دو سال است که خبری از او نیست.

شاید  ه قول خودش و بعضی ها خیلی مرد بوده که انتقام تاریخی گرفته و فرار  هم کرده

ولی  حال روز پسرش که به جای درس و مدرسه و دانشگاه و آغوش خانواده دو سال است که در زندان است و فرزندان برادرش که به جای دانشگاه و کار پشت میله ها هستند این را نمی گویند و عابری که بیگناه کشته شد و دو تن دیگر که قربانی کینه  و خشم دو آدمی شدند که نمیتوانستند با گفتگو مشکلات را حل کنند و تعریف درستی از مردی و غیرت در ذهنشان حک نشده بود


او یه مرد بود؟

اینبار 3 ماجرا از قصه های زندان را برایتان بیان میکنم

برادر و برادر

یک روز پاییزی بود باد می آمد و سوز سرما را میشد حس کرد نامش خوش نام بود گرچه شاید این نام بیشتر برای مصرف کنندگان مواد نام خوشی بود و نه برای دیگران و کسانی که بدهکارش بودند شال و کلاه کرد تا برود و طلبش را از علی بگیرد .مدتها بود که علی خرده فروش مصرف کننده جز پول موادش را نداده بود .سوار بر موتور با عزمی زیاد رفت تا تکلیف را یکسره کند به در خانه شان رسید علی نوجوان 18 ساله خانه بود و آنها دم در خانه مشغول جر و بحث بودند که همسایه ها صدا ها را که حالا حالت جیغ و داد داشت میشنیدند و دیگر دعوا نبود فحش های ناجور و تهدیدهای  بود که به گوش میرسید ابراهیم برادر بزرگتر که روحش از کارهای برادر کوچکتر و مصرف مواد و خرده فروشی و..بی خبر بود تا دید که برادر کوچکتر زیر مشت و لگد های کسی هست فقط دوید و به هواخواهی برادر کوچکتر دعوای رخ داد که نتیجه اش یک قتل بود اما قاتل ابراهیم نبود و ضربه اصلی را علی برادر کوچکتر وارد کرده بود و او بود که قتل را مرتکب شده بود.

ابراهیم اول تمام فریاد ها و خشمش را سر برادرش خالی کرد ولی کار از کار گذشته بود ولی تصمیمی گرفت.فکر کرد او هنوز جوان است فرصت جبران دارد و او نمیتواند زندان رفتن و مرگش را ببیند  .و گفت او قاتل است همین .برادر کوچک گریه کرد مادر گریه کرد ولی ابراهیم تصمیمش را گرفته بود و به نظرش این بهترین راه برای خانواده اش بود ابراهیم به زندان افتاد و به جرم قتل

منتظر حکم شد .خیلی ها می دانستند که او قاتل نیست .و به خاطر برادر کوچکش این قتل را گردن گرفته.حتی تا پای چوبه دار .زمان اجرای حکم فرا رسیده بود تمام تلاش های فامیل و آشنا نتیجه نداد و خانواده خوشنام فقط به قصاص راضی وبودند و ابراهیم اعدام شد بیگناه 

و این ماجرای مردی بود  که برای نجات جان برادرش از جانش گذشت

پی نوشت:

1- با اعدام مخالفم اما معتقدم باید مجازات های مناسبی داشته باشیم که باعث بازدارندگی شود و از تجربیات دیگرانی که در این راه موفق بوده اند استفاده کنیم

2- مواد مخدر جرم زا ترین پدیده این خاک است(کو گوش شنوا)

3-ماجراهای بعدی در پست های آینده

نجفقلی خان

و او سمبل امید به زندگی است و اما داستانش.

از عشایر است مردی درشت هیکل با قدی بلند و چهار شانه .شاید اگر امکانات رضا زاده را داشت الان او عنوان قوی ترین مرد دنیا را یدک میکشید.عشایر و زندگی ایلیاتی را من با تمام حواشی آن دوست دارم و نکات منفیش که شاید یکی درگیری های قومی باشد که در یک لحظه میبینی که سیل مردان مسلح به انواع سلاح سرد و گرم بر گروهی دیگر هجوم می آورند و این سرآغاز درگیری میشود که سالها طول میکشد و آن دعوای اولیه که سر موضوع هیچ و پوچی بوده به فراموشی سپرده میشود. و نجفقلی هم در یکی از این ماجراها درگیر بوده.پسر عمویی دعوا میکند و اینها به هوا خواهی میروند و دعوای شکل میگیرد و در این دعوا یکی کشته میشود که قتل بر گردن نجفقلی میافتد و او الان سالهاست که زندان است و ایل و طایفه درگیر گرفتن رضایت از طرفه درگیر و بدی این ماجرا اینجای کار است که کل طایفه مقتول باید رضایت بدهد و رضایت پدر و مادر و برادر برای بزرگان ایل شرط نیست همه باید راضی باشند که این رضایت صورت بگیرد.و اما نجفقلی او بعد از اینکه دید باید حالا حالا ها در زندان باشد زندگی به سبک بزرگان ایل را فراموش نکرد. او در زندان بزرگ بند و بزرگ هم شهری ها وآشنایانی هم هست که به زندان میآیند و سالی که یکی دو بار قوم خویشش و هم شهریهایش به خاطر دعوایی و..به زندان می آیند او آستین ها را بالا میزند و در همان زندان آشتیشان می دهد و رضایت طرفین را میگیرد البته شاکی و متهم هم بادیدن هیبت این آشنا بعضی مواقع راهی هم غیر آشتی ندارند .

نجفقلی دید دیگر از کوه و دره و صخره که خبری نیست پس ورزش میکند .خبری از کباب و دوغ و ماست تازه نیست پس ماست بسته بندی و پنیره پاستوریزه را میشود خورد .کباب نباشد کنسرو که هست.و از نظر پزشکی اساسی مراقب خودش هست.فشار خونش را هر هفته میآید و چک میکند و در دفترچه یاداشتش مینویسد.هر سه ماه آزمایش قند و چربی میدهد و یاداشت میکند که یک بار چربی یا قندش کم و زیاد نشود.قرص معده و خوردن مولتی ویتامین و ویتامین سی هم که از واجبات است.

و همه این کار ها برای این است که فرداها اگر آزاد شد و بیرون رفت یکبار قوم و خویش و ..نگویند نجفقلی رفت زندان و مردنی برگشت

به شدت امید دارد که طرفهایش رضایت میدهند اگرچه ده سال است که هر روز همین امید را دارد .و از شانس بد من روزی صورتش اندکی زخم شده بود و چنان تاکیدی میکرد دکتر بخیه خوب بزن جایش نماند .گویی که پریچهره ای است در سن ازدواج و جای این زخم میتواند در آینده درخشانش نکته تاریکی باشد.

امیدوارم که نجفقلی همین روزها یا ماه ها رضایت بگیرد و به آغوش طبیعت برگرد به کوه و رود و جنگل و زمستانهای پر برف

فراری دیگر از زندان

فرار از زندان از نوع بیمارستانی

خیلی چیزها این روزا مد شده میدونید که اونم از نوع گروهی .فرار از زندان که جای خود دارد.یه مرد زندانی 50 ساله از اون زندانی ها که آددم میمونه تو کار خدا که نکنه من مجرم و اینا فرشته و قبلا از مایه دارهای این مملکت بوده که متخصصان بر بالینش حاضر میشدند و بد حادثه باعث شده بیاد زندان.

این زندانی خوب یادم است در بدو ورود به زندان یه دعوایی با من راه انداخت که چرا قرص آرام بخش و متادون کم مینویسی برام و معتاد و بیمارم و انگشت پام زخم شده و این قطع شد من خسارت میگیرم و این زخم به خاطر شغل شریفش که دزدی بود حاصل شده بود.

چند روزی گذشت و هر روز به بهانه ای بهداری میآمد (هفته ای 2-3 بار )گفتم بیرون زندان دکتر هم میرفتی؟

آهی کشید که وقت و پول نداشتیم و...

گذشت تا اینکه روزی مدعی شد که نیمی از صورتش بی حس شده و...در تمارض بودنش شکی نبود تا اینکه بالاخره اعزام به متخصص اعصاب شد و کلی آزمایش و... و مدعی بود که در زندان اینگونه شده.آزمایشات طبیعی و ...تا اینکه هفته قبل بر دوش چند نفر به بهداری آوردند

من:مشکلت چیه؟

زندانی:فکر میکنم دارن قبرم را میکنند

من:دیگه؟

زندانی:استفراغ خونی هم دارم

من:معاینه میکنم .الحق که افت فشار خون داشت و سرمی وصل نمودیم و درخواست اعزام به اورژانس

و این اعزام کار وجدان پزشکی بود و

نامرده به بیمارستان اعزام و کسی که بتواند پزشک زندان را بفریبد دیگر فریب پزشک اورژانس بیمارستان و اینتر نها و پرستاران جوان که جای خود دارد.به بیمارستان که میرود همان فیلم همان گفتار که من مرده ام اصلا و این روح من است که با شما در بحث و جدل است و بستری میشود و دو سرباز نقش مواظبت را برعهده میگیرند

در بخش بستری است که سرباز را به کنار خود فرا میخواند که تو جای پسر منی. و من بیگناه در زندان و ...تو لطفی بنما و چند قلم رانی و ساندیس بگیر برایم تا تناولی کنیم و زنگی بزن به فرزندان من و..تا من دیداری تازه کنم و اگر میشود این دست را باز کن تا این دست ها هم در هوای آزادی تنفسی بکنند و سیل اشک را تصور کنید که از گونه ها روان است و این صحنه ها دل سنگ را به درد میآورد .بیماران کناری هم با دیدن این صحنه احساساتی شده و یک صدا سرباز را تشویق میکنند که این خواسته را اجابت کن تا ثوابی آخروی عظیم هم نصیبت گردد تا فردا در آن محشر عظما عصای دستت گردد

سرباز دلش به رحم آمده اجابت میکند و میرود تا آب میوه ای بخرد و زندانی فرصت را غنیمت شمرده قصد فرار دارد.

سرباز که به سوی دکه بیمارستان میرود تا آب میوه و غیره بگیرد یادش میآید که نپرسیده از چه نوعی باشد و این ثواب کامل زود بر میگردد که بپرسد که چه نوعی بگیرد که زندانی را در حال فرار از بخش میبیند.یک لحظه میفهمد که داشت چه بلایی بر سرش میآورد .خیزی بر میدارد و او را نقش بر زیمن میکند و فرار او را ناکام میگذارد


او را دیروز در زندان دوباره دیدم.

پی نوشت:

1- یه درخواست همکاری از نشریه سلامت برام ایمیل شده موندم همکاری کنم یا نه و یکی از روزنامه قدس

2- 19 روز دیگر انتظار ما هم به سر میرسد

3-با هزار مصیبت یک بر صفر مالدیو را میبریم موندم ما عقب گرد عجیب کردیم.مالدیو پیشرفت حیرات انگیز یا خبری دیگه هست.تازه خیر سرمون یکی از بهترین مربیان دنیا را هم آوردیم


قصه های از زندان

قصه علی رضا

یه رو زگرم تابستانی بود مثل همیشه و علی رضا با بقیه بچه ها در کوچه بازی می کرد و بازی کودکانه بود  و سنگی در دستش به شوخی به سمت دوست و هم کلاسیش پرتاپ کرد به این امید که او جا خالی خواهد داد و یا این سنگ که درد ندارد ولی گویی این بار قرار بود که اتفاق دیگری رخ دهد سنگ محکم بر سر دوستش خورد و او نقش بر زمین شد و همه پا به فرار گذاشتند و علی رضا هم.

صبح تو روستا شایعه شد که علی رضا دوستش را کشته و او بازداشت شد در حالی که 12 سال بیشتر نداشت

بار ها او را در زندان دیده ام روز اول برای گرفتن ویتامین سی داروی محبوب بچه های کانون آمده بود.

از مددکار در مورد کارش میپرسم .میگویید با وثیقه موقت آزاد میشود ولی او کسی را ندارد که برایش وثیقه بیاورد و خانواده اش توان مالی ندارد.میگوید با شاکیش صحبت کرده آنها با پرداخت دیه رضایت میدهند .ولی این خانواده پولی در بساط ندارند.میگوید خانواده اش بعد از این جریان مجبور به ترک آن روستا شده اند .

علی رضا کم حرف و نجیب و خجالتی است لباس کانون بر تنش گشاد است .با مظلومیت تمام میگویید اینجا درس هم میخوانم.شاید پول جور شود و آزاد شوم

پی نوشت:

-یک بار درخواست کمک کردم برای کمک به علی رضا و پسری دیگر.این بار هم از کسانی که میتوانند لبخند را بر لبان علی رضاها بنشانند .درخواست کمک میکنم

2-دوستانی که میتوانند با ایمیل من مکاتبه کنند.

milad2milad@yahoo.com

3- اینهم یک پست دیگر برای درخواست کمک بود که متاسفانه کسی پیدا نشد

دزدی شیشه ای از مرکز ترک اعتیاد و....

یه مرکز ترک اعتیاد هست که من هفته ای دو روز میرم و مریضاشونو میبینم.روز چهارشنبه رفتم و یه مریض داشتیم که قبلش باید یه معرفی کوچیکی ازش بکنم تا بعد ماجرای اصلی را شرح بدم.

این بیمار ما روزی که من رفتم تازه برای ترک اومده بود تزریق میکرد و با اوضاع خراب .گذشت و تو این مدت حالش بهتر شده بود و دیگه مواد مصرف نمیکرد ولی مشکلی که داشت علاقه عجیب به امتحان انواع قرص بود هر روز که میومد خانمش یه گزارش میداد که این هفته این قرص ها و..را مصرف کرده.چندین بار پیش روانپزشک فرستادمش ولی فایده ای نداشت تا اینکه روز چهارشنبه که نوبتش بود اومد مرکز و من دیدم به شدت پر حرف شده و احساس خود بزرگ بینی داره.

گفتم :شیشه مصرف کردی؟

گفت:نه

مدیر مرکز را صدا کردم که آقای....این شیشه مصرف کرده.باید مشاوره بشه و به خانوادش زنگ بزنید

مدیر گفت:نه بعیده دکتر

گفتم من مطمئنم.

این رفت تا اینکه امروز ظهر مدیر مرکز زنگ زده که دکتر همون بیمار دیروزی امروز.یه جوراب زنانه پوشیده رفته مرکز و دست و پای منشی بیچاره را بسته.و با تهدید با چاقو .قرص های متادون مرکز را برده و تلفن مرکز را قطع کرده و....

و درست مثل یک فیلم سینمایی

گفتم بابا من این موها را تو زندان و سر و کله زدن با برادران معتاد سفید کردم .من دیروز گفتم این شیشه مصرف کرده.جدی نگرفتی باز خوبه به کسی آسیب نزده

پی نوشت:

1-متاسفانه مصرف شیشه و عدم توجه به سونامی شیشه در جامعه باعث بروز خطرات و جنایات میشود که فرداها جبران آن ممکن نخواهد بود

2-بین اسم آروشا-ماهک و آنوشا شما کدومو پیشنهاد میدید؟



تجاوز و.....

بعضی وقت ها میمونم تو کار خدا.که اینا چی هستند دیگه

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

قصه درد و آبرو

قصه زجر

قصه حرمت

قصه وحشی گری و....

چند تا زندانی برا معاینه آوردند .پذیرش میگی دکتر ببینون تا بعد من یه چیزی بگم

میبینمشون و میرن

پذیرش میگه اینها به یه دختر تجاوز کردند و فیلم گرفتن و ..... با افتخار فیلمشو پخش کردند و با فیلمی که زجه و التماس یک دختر بیگناه بوده کلی خندیدن

دو تا زندانی دیگه اینها راننده تاکسی شهری بودند که مدتها به مسافرانشان تجاوز میکردند تا بلاخره یکی پیدا شد و شکایت کرد

ودیگری به یه بچه تجاوز کرده و....

فقط تقدس پزشکی هست که مانع میشه من مثل یک بیمار با این انسان نماها رفتار کنم

پذیرشمون که یه زندانی هست که تو درمانگاه کار میکنه میگه:

اینها را تو بند آوردند .خیلی زندانی ها باهاشون درگیر شدند به خاطر این کاراشون.

نفرتی عظیم از این نوع بشر در تمام وجودم زبانه میکشد

به راستی ما به کجا میرویم؟

و چرا اینگونه هست که اینها به خود اجازه میدهند اینگونه با  هم نوع و هم شهری و...خود رفتار کنند

انسانیت و شرف انسانی ایا دیگر افسانه است؟

پی نوشت:

1-این پست را چند وقت پیش که هنوز موضوع تجاوزات گروهی داغ نشده بود من نوشته بودم

2-و باید این متجاوزین از نظر روانی مورد کنکاش جدی قرار گیرند .و قانون دانان و صاحبان رای و نظر و آنانی که دستی در حکم دارند بگویند که کسی که مورد تجاوز قرار میگیرد گناهکار و مقصر نیست.

3-آیا این بهانه که قربانیانتجاوز  خود اسباب تجاوز را فراهم آوردند را هیچ عقل سلیمی میپذیرد و آیا باید اینگوتنه باشد .آیا اشاعه این طرز فکر  آنهم از طرف کسانی که باید با متجاوزان برخورد کنند خود سبب و دلیلی برای تجاوزات بیشتر نمیشود؟



قصه های از زندان

ملتی  عصبانی

همیشه من از تعطیلات نگرانم.البته بماند که پزشکان باید همیشه تعطیلات سر کار باشند .از یه نظر دیگه من نگران میشم .وقتی تعطیلات شروع میشه.نمیدونم چه حکمتیه تا تعطیلات چند روزه آغاز میشه.ملت میفتن به جون هم و می خوان تو این تعطیلی حساب های قدیمی را تصفیه کنند .ویا حساب های جدید باز کن .و این حسابها شامل دعواهای خانوادگی-دعواهای ایلی و طایفه ای .دعوا تو پارک.دعوا تو خیابون .ت. بیابون .با همسایه.با رهگذر و... میشه و معلومه که نصیب زندان هم این طرفین دعوا میشن.البته اونای که زنده میمونن .

بعد این تعطیلات زندان پر شده از ملتی که سر دعوای دو تا بچه ریختن به هم و حسابی از خجالت هم در اومدن و یکی دو تا کشته بر جا گذاشتن و یه لشگرزخمی و زندانی.وقتی اینا میان زندان .تازه آروم میشن و وقتی میپرسم که چرا اینطور شد.همه یه جواب دارن .که عصبانی شدیم و شد دیگه.میگم آخه جون آدم مگه الکیه که شما سر هیچ و پوچ این کارا را میکنید و بعد میگید شد.

گروه دیگه سر زمین به جان هم افتاده بودند و یه لشگر زخمی تحویل داده بودند .تازه سر اینکه چرا گوسفند های این یکی رفته رفته تو زمین اون یکی.و ملت عصبانی شده و به جان هم افتادن 

به نظر من باید بررسی بشه که چرا این ملت ما اینقدر عصبانی شده و اینقدر زود از کوره در میرن .نگاهی به آمار قتل ها و زخمی ها و پرونده ها که بندازیم به عمق فاجعه پی میبریم

پی نوشت:

1- یکی دو دوست برای حل مشکل بچه های که در پست قبل گفتم پیشنهاداتی داده اند که امیدوارم زودتر به نتیجه برسد و شاهد آزادی این بچه ها باشیم

پسرکی با پیراهن شماره 6 پرسپولیس

امروز نوبت ویزیت بچه های کانون بود.نوجوانان زیر 18 سال که مرتکب جرم می شوند ذدر کانون نگه داری می شوند و در بین آنها پسر بچه ای 10-12 ساله بود و چون لباس فرم کانون برایش بزرگ بود یک پیراهن ورزشی شماره 6 قرمز پوشیده بود.بهش میگم طرفدار فوتبالی ؟

میگه:اره پرسپولیسیم

میگم:پرسپولیسم که امسال به زور چهارم شد

میگه :طرفدار کریم باقریم پیراهنشم پوشیدم

این بچه خیلی شیطون بود داشت تمام وسایل اتاق پزشکو بهم میرخت.بهش میگم اون گوشه وایسا تا من بقیه را هم ببینم.

جرمش این است که تو یه دعوای بچگانه سنگی بر سر پسر عمویش زده و متاسفانه آن پسرک فوت کرده و از یک روستای دوافتاده میباشد .واین همه دست به دست هم میدهد تا اینکه کسی پیگیر کارش نباشد.بچه ای که به جای بازی با هم سن و سالان و تجربه کودکی و شیطنتهای کودکی در زندان بسر میبرد

مقادیر فراوانی  ویتامین سی و مولتی ویتامین برایش مینویسم.که مورد علاقه بچه های کانون زندان است

و یه لحظه آرزو میکنم کاش کریم باقری یا باشگاه پرسپولیس این نوشته را میخوانند و برای نجات این کودک قدمی بر میداشتند

پی نوشت :

1-اگر کسی کاری از دستش بر میآید به نشانی من ایل بزند تا آدرس و شماره تلفن کانون و زندان و این پسرک را در اختیارش قرار دهم milad2milad@yahoo.com

2- شرمنده که اینجور میگم.اگر کسی واقعا میتواند کمک کند .چون هر تماس امید بخشی اگر رنگ واقعیت نگیرد تاثیر سوئی بر زندانیانی که با این تماس ها امیدوار میشوند دارد.

3-این نکته به خاطر تماس ها و قول های کمکی بود که عملی نشد و شرمندگی ماند و امید بر باد رفته یک زندانی

حیوانهای انسان نما

بعضی وقت ها میمونم تو کار خدا.که اینا چی هستند دیگه

هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا

آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

قصه درد و آبرو

قصه زجر

قصه حرمت

قصه وحشی گری و....

چند تا زندانی برا معاینه آوردند .پذیرش میگی دکتر ببینون تا بعد من یه چیزی بگم

میبینمشون و میرن

پذیرش میگه اینها به یه دختر تجاوز کردند و فیلم گرفتن و ..... با افتخار فیلمشو پخش کردند و با فیلمی که زجه و التماس یک دختر بیگناه بوده کلی خندیدن

دو تا زندانی دیگه اینها راننده تاکسی شهری بودند که مدتها به مسافرانشان تجاوز میکردند تا بلاخره یکی پیدا شد و شکایت کرد

ودیگری به یه بچه تجاوز کرده و....

فقط تقدس پزشکی هست که مانع میشه من مثل یک بیمار با این انسان نماها رفتار کنم

پذیرشمون که یه زندانی هست که تو درمانگاه کار میکنه میگه:

اینها را تو بند آوردند .خیلی زندانی ها باهاشون درگیر شدند به خاطر این کاراشون.

نفرتی عظیم از این نوع بشر در تمام وجودم زبانه میکشد

به راستی ما به کجا میرویم؟

و چرا اینگونه هست که اینها به خود اجازه میدهند اینگونه با  هم نوع و هم شهری و...خود رفتار کنند

انسانیت و شرف انسانی ایا دیگر افسانه است؟


[جدی میگی دکتر؟

تو اتاقم تو بهداری زندانم .مریض ها را دیدم .تلفن زنگ میخوره.معمولا من جواب نمیدم .چون کسی کاری با بهداری نداره.این بار بر میدارم .یه خانم از انجمن بیماران تالاسمی است و میگه:

یه زندانی دارین به اسم فلانی که بیماری تالاسمی ماژور داره و هپاتیت وکلی مشکلات دیگه .هر ماه دو بار باید خون بگیره و ....الان به خاطر چک زندانه و ما نامه نوشتیم که معرفی بشه به پزشک قانونی و...نامه ما رسیده .میشه کاری براش کرد و اضطراب در صداش موج میزنه.میگم:چون چک بوده و شخصی باید خودش پرداخت کنه وکاری براش نمیشه کرد.ولی.حرفم تمام نشده که میگه آقای دکتر این بیمار تالاسمی ماژوره .میگم صبر د اشته باشین

ولی من بدون اینکه نیاز به رسییدن نامه شما باشه الان می بینم بیمارتونو .و براش مرخصی درمان درخواست میدم و تو این مدت مرخصی مشکل چکش را هم حل کنید.

میگه :جدی میگید.

میگم :آره خوب مگه شما جدی نمیگید اینهمه مشکل داره؟

میگه :چرا ولی باور نمی کنم یه پزشک زندان به این راحتی حاضر بشه این کار را برا کسی که تا به حال ندیده انجام بده

میگم:این از خوش شانسی این زندانیه بیماره و وظیفه انسانی

باورش نمیشه.میگه میتونم  فردا دوباره برا پیگیری زنگ بزنم؟

میگم :تا ظهر کار بیمارتان حل میشه منتها بعد از اینکه من دیدمش.به جای فردا ظهر زنگ بزن

میگم بیمار زندانی را میاورند.پسری 26 ساله که تالاسمی ماژور باعث شده که خیلی کوچکتر از سنش باشه.بهش میگم چرا آومدی زندان؟

میگه:چک داشتم 4 میلیون هر چی به طرف گفتم 2 میلیون امروز میدم 2 میلیون تا 10 روز دیگه قبول نکرد و چکم را برگ کرد و حالا اینجام

در مورد تزریق خون و دارو ها ش سوال میکنم و....

بهش میگم چک شخصی داری نمیشه کار خاصی کرد باید ثابت بشه نداری و بعد درخواست ستاد دیه و....که یه سالی طول میکشه.میپرسم کی نوبت تزریق خون داری؟

میگه:پی فردا

بهش میگم من درخواست مرخصی درمان برات میدم که موافقت هم میشه .تو هم برو کار درمانتو انجام بده و هم کار چکتو جور کن


پی نوشت:

1- رکورد جوانترین زندانی ما هم شکست.هادی کوچولو 3 ماهه که با مادرش زندانه.البته متاسفانه.و پسری بینهایت زیبا و با لبخندی بر لب.مادرش میگه دکتر  خیلی بچه ها را دوست دارن .این فنقلی هم تا دکتر را میبینه هی میخنده براش.امروز تب داشت که براش دارو نوشتم و فعلا حالش خوبه

2-وقتی همه درها بر رویت بسته است .نگاهی به پشت سرت بینداز .شاید آنجا دری باز است

قصه ای دیگر از زندان

1-از عرش تا فرش:

میشناختمش معروف بود به حاجی و چندین سال قبل وضع مالی خوب داشت .هم خودش و هم برادرش .و خیلی ها به خاطر وضع مالی خوبش تو صف خواستگارای دختراش بودند.تا اینکه چند ماه پیش تو ورود یهای جدید زندان دیدمش و تا منو دید و شناخت .سیل اشک بود که صورتشو خیس میکرد و دردناک است دیدن اشک مردمان و دیدن غرور شکسته یک مرد.و گفت از ماجرایش و بدهکار شدنش و هجوم طلب کارها .از فروش خانه و مغازه و ترک دیار .گفت روزی کاسبی و فروشگاه بزرگی داشته و الان کارگر پمپ بنزین است .از ازدواج غریبانه دخترش و......طلبکارانی که روزی باید مدتها منتظر بمانند تا او جواب سلامشان را بدهد .از در دیوار خانه اش اویزان.از شکستن حرمتش گفت و از فامیل و..که همه او را غریبانه میپندارند و او با 65 سال سن باید به زندان بییاید.به دوست و آشنا و..زنگ زدم کارش موقت درست شد یک طلبکار رضایت داد آزاد شد .ولی دوباره طلبکار دیگری شکایت کرده و باز زندان و باز من شاهد اشک های او بودم.30 میلیون بدهی دارد و آه در بساط ندارد.ستاد دیه آشنا میخواهد و....

گفتم بنویسم از دردش . و بگویم اندکی مهربان تر باشیم به هم در این وانفسا و شاید کسی که دستی بر آتش دارد وضع مالی مناسبی یا آشنایی در ستاد دیه و.... بخواهد لبخند را میهمانی لبهای خشکیده این حاجی کند.

2-رحیم

از رحیم گفته بودم در پست های قبل.مریض اعصاب و روان بود تحت نظر دکتر و زیر پوشش بهزیستی و دوستی او را میفریبد و به اتهام سرقت به زندان افتاد و ما شدیم آشنای رحیم چون قبلا به منزلش میرفتیم و ویزیتش میکردیم.بیماری تیروید دارد و اسکیزوفرن و من هنوز در عجبم که چه جور برای او حکم زندان داده اند  و شاید مهمترین دلیلش همان بی کسی باشد.

برایش مرخصی درمان نوشتیم تا مدتی بستری شود .دیروز به بهداری آمده که دکتر مرخصی رفتن سند میخواهد و من در این دنیا آه ندارم که با ناله هایم سودا کنم .سند از کجا بیاورم.شما سند نداری؟به برادرم زنگ میزنی؟

تصادفا چندتا از آشناهای او بیمار مرکز ترک اعتیاد شدند و گفتیم که همشهری دارید به این نام و این مشکل .ابتدا یکی گفت که او باید در زندان بماند.میگویم حاجی او مریض است در بیمارستان باید بماند نه در زندان.

قبول دار نیست منتها دیگری قولی میدهد که کاری برایش بکند هر چند که امیدی نیست.

پی نوشت:

1-پست قبلی درد دل بود نه موضع گیری و روایتی طنز از روزگار پزشکان


قصه های از زندان

قصه سعید

من با این نظریه که میگن طرف ذاتا خلافکاره به شدت مخالفم و یا این نظریه که طرف چون معتاده  این دیگه اصلا آدم درستی نیست و یا قابل احترام نیست هم مخالفم.به هر حال شرایط مختلفی دست به دست هم میدن تا کسی اینگونه در منجلاب اعتیاد فرو میرود و ما هم به سهم خود مقصریم گرچه این که شخص خودش مقصر اصلی هست را فراموش نمیکنیم و اما سعید

3 سال پیش بود که اولین بار دیدمش انگشتان دست و پای او چماغی بود (کلابینگ))که در بیماری های مادرزادی قلب دیده میشود و جثه ای نحیف دندانهای که آثار اعتیاد بر آنها نمایان بود و قفسه سینه برجسته که حاصل بیماری مادرزادی شدید و نادر قلبی بود که او از آن رنج میبرد .لبهای سیاه و نفسی که به سختی میآمد و می رفت.به جرم حمل هروئین زندان بود و با تلاش مادرش و نامه پزشک قانونی و ....مرخصی درمان گرفت و رفت .ولی دوباره به جرم حمل مواد دستگیر شد.حس ترحم نبود ولی من به نوعی شرایط بیماریش را درک میکردم و این که او مدت زیادی زنده نیست را همه از متخصص قلب تا پزشک قانونی و ....به او گوش زد کرده بودند .ولی او علاقه عجیبی به زنده بودن دارد و این را هر هفته که من ویزیتش میکنم تکرار میکند .او میداند که من برایش نگرانم ووقتی تاکید بر مصرف داروهای قلبی .قرص زیر زبونی و مصرف کمتر متادون و سیگار برایش دارم .

خواهر و برادر دیگرش هم به جرم مواد زندان هستند و از خانواده فقط یک مادر پیر است که هر هفته به ملاقات سعید میآید هر ماه ویزیت متخصص قلب برایش میگیرد و درب زندان منتظر است تا مرا ببیند و بگوید:

-دکتر برا سعید نوبت گرفتم براش بنویس ببریمش دکتر

-دکتر هوا سعید رو داشته باش

-دکتر سعید خوب میشه

و این گفتگوی هر هفته ما میباشد

و اما سعید وقتی میگویم متادون را کم کن

توی بند دیگه مواد مصرف نکن

سیگار کمتر بکش

لبخند تلخی میزند  و میگوید دکتر من فقط به تو میگم .مگه من چقدر میخوام زنده باشم

جای هیچ جوابی را نمی گذارد

یا وقتی چنان با آداب خاصی از دکتر و این که دکتر هواشو داره تعریف میکند که همه باور میکنند حتما دکتر آشنای این پسره هست

نمیدانم چقدر دیگر زنده میماند

ولی تلاش او برای زنده ماندن در برابر همه کسانی که او را مرده میپندارن برایم محترم هست

گرچه هم من و هم خودش میداند او هیچ تلاشی برای یک زندگی سالم و بی مواد ندارد 

و امید مادری به فرزندی که به قول خودش :دکتر همه زندگیمونو فروختیم و بردیمش آلمان ولی خوب نشد

ولی هنوز امید دارد پسرش سالم شود .بار دیگر به من نهیب میزند عشق مادر از جنس دیگریست


قصه های از زندان

این قصه کوتاه است اما قصه رنج است

قصه درد

قصه کودکان بیگناه سرزمین

مینویسم تا آنهای که در جایگاه قانون هستند و آنها که میتوانند کمکی کنند به این کودکان

صبح دو تا بچه 8 و 10 ساله را زندان آوردند.تعجب میکنم .میگم اینها اینجا چیکار میکنند.

میگن:به جرم قتل 

میگم :آخه اینا میدونند قتل چیه

میگن:با یه بچه دعوا میکردند و با سنگ بهش زدند و بچه  و هم بازیشون متاسفانه کشته شده

اسمشونو میپرسم با مظلومیتی تمام میگویند و یکم احساس امنیت میکنند .چند تا سوال دیگه میپرسم ولی حالم آنقدر گرفته شده که چیزی بیشتر نمیتونم بپرسم

پی نوشت:

1-آخه یه بچه با این سن و سال چی میفهمه از زندان و قتل و اعدام

2-برای کودک کشته شده هم آدم متاسف میشه.کودکی که با یک شوخی کودکانه تمام آرزوهایش هم خودش و هم خانواده اش بر باد میرود

2-حالم گرفته است شاید به هم دلیل نمیتونم بیشتر  بنویسم

اصطلاحات زندان2

آقا مهندسه:برای تحقیر زندانیانی که کلاس میزان برا خودشون

آقا سیروس:آدم فروش

اسگل:دیوانه . کسی که کاراش مسخره است .خل است .شکل مودبانه ...سخل میباشد

افیل:خیلی قد بلند.

امت ویزویزو:کسانی که پشت سر دیگران حرف می زنند

چارلز غلامحسین:آدم روستایی که ادای فرنگی ها را در میاره

چترباز:مفت خور.کسی که همیشه آماده است تا میهمان دیگران شود

چشات خیلی شهلاست:معتادی

حرف زدن بلد نیستی .نزدنو که بلدی:کسی که خیلی حرف الکی میزنه

ریلیفه:هماهنگه جوره

سیفون را بکش:به کسی که میگوید دلم گرفته و ناراحتم میگویند

صد بار پست ون ننشو گاز گرفته:ادم بی معرفت و پست که هیچ اخلاقی را رعایت نمیکند .به هیچ چیزی پایبند نیست

فسنجون میخوری:گه میخوری .اهانت مودبانه

هیئت چش قرمزا:معتادین به حشیش

آناناس:بچه خوشکل.مفعول


پی نوشت:

1- سپاس گذارم از لطف دوستانی که از راه دور و نزدیک با گذاشتن پیام و ایمیل و...ما را همراهی کردند  به خاطر امتحان ایشالله تو شادی هایتون جبران زحمت کنیم

2-یه زندانی دعوا کرده بود زده بودن دماغشو شکسته بودن اومده بهداری میگه دکتر این چه وضعیه اینجا قانون نداره چرا رسیدگی نمیکنی؟

من:من رسیدگی کنم

زندانی:اره مگه دکتر نیستی؟

مگه دکتر همه کاره زندان نیست؟

3- هنوز کلیدا را نزدن و ما منتظر ببینیم چه دسته گلی به آب دادیم اینبار

4-خیلی از اصطلاحات زندان با اینکه جذابن ولی از حیطه ادب خارج هستند شاید در قالب یک پست رمزدار نوشتم


میلاد پسر داریوش و

سلام یه بلوتوثی بود مدتها اینجا خیلی شایع شده بود یه پسری به 110 و 115 و آتشنشانی زنگ میزد و این بلوتوث با عنوان فقط سریع باش تکیه کلام شده بود.امروز خالق این اثر هنری را زندان آورده بودند که به جرم همین بلوتوثها و مزاحمت تلفنی زندانی شده بود با 500 هزارتومان جریمه که چون توان مالی نداشت زندان شده . امروز چون زندانی ورودی جدید بود افتخار زیارتش نصیب من شد .

پسری لاغر اندام و معمولی بود با عینک های گنده و من تو دلم تحسینش کردم که بابا دمت گرم کلی ملت خندیدند با این بلوتوثهات.

ازش اسمشو میپرسم

میگه:میلاد اقبالی پسر داریوشم

من:مگه تو یاسر نیستی

نه من میلاد اقبالی پسر داریوشم

میگم چی مصرف میکنی؟

میگه :شیشه ولی دیگه نمیکشم

میگم :دکتر اعصابم میری؟

میگه یه مدت بستری بودم ولی دیگه نمیرم

میگم:از کی میلاد اقبالی شدی؟

میگه:از دیروز که زندان اومدم.تصمیم گرفتم که دیگه به هیشکی زنگ نزنم و اصلاح بشم

مراقب میگه از دیروز که اومده میگه اسمش میلاده و پسره داریوشه

میگم :پول داری جریمه را بدی؟

میگه:نه میخوام زندان بمونم تا اصلاح بشم

میگه دکتر فقط ترا خدا اینجا بگو به من بگن میلاد اقبالی


نمیدونم فیلم بازی میکنه یا اثر شیشه و بیماریش باعث این توهم و کارا شده .

پی نوشت:

1-اینم یه وبلاگ که بلوتوث های این آقا یاسر را  واسه دانلود گذاشته  سه تا بلوتوث معروفشو از من میشنوید مزاحم 110 را اول گوش بدید

2- احتمالا اگه بدونه یه وبلاگ بلوتوثهاشو منتشر کرده مدعی میشه خوده داریوشه

3- امیدوارم زودتر  جریمشو بده وآزاد بشه هر چی باشه ملت کلی با بلوتوث های اون خندیدند و هی گفتن فقط سریع باش


اصطلاحات زندان۱

سلام بر همه

قول داده بودم که تعدادی از اصطلاحات زندان را براتون بنویسم.در زیر تعدادی از این اصطلاحات مشهور و رایج با معنی هست که جهت ایجاد لبخند بر لبان شما می باشد و کاربرد دیگری ندارد.


1-هیکلش مثل کتاب شعره:بدنش پره خالکوبیه

2-هوشنگ خانه:سوسول .آدم افده ای .زندانیان برای مسخره زندانیان تمیز و شیک و پولدار بهشون میگن

3-ورزشکار:زندانیانی که زیاد داروی آرام بخش مصرف میکنن

4-نمی بینمت:اهمیت نداری .در اون حد نیستی .برای تخقیر استفاده میشه

5-مستراحه:آدم کثیف .آدم بی سرو پاییه

6-ماهواره:آدم فروش

7-مثل تریلی حبس میکشه:بی خیال زندانه.حبس روش اثری نداره .عین خیالشم نیست که تو زندانه

8-زارتنقلی خان:خودشو خیلی جدی میگیره

9-دست میدی باهاش انگشتاتو بشمار:کلاه بردار زیرک و زرنگ

10-اره کش:کسی که حشیش مصرف میکنه

11-اینجا افغانیم:ملاقات ندارم زندانی که کسی ملاقاتش نمیاد

12-افتاد تو تسبیح:معتاد شده

13-ترشی را گذاشتن جلوی مریض:پیشنهاد بی ربط و بی فایده

14-تیزی:تکه آهن تیز شده که زندانیان برای خود درست میکنند

15-شب بود سیبیلاتو ندیدم:برای رو کم کنی میگن

16-تا سردش نشه دست تو جیبش نمیکنه:آدم خسیسیه

17-ته سیگار :آدم بی ارزش

18-زیر هشت:محل نگهبانی .محل افسر نگهبان

19-ماده سی و هفتی:دچار اختلال روانه. روانی

20- تو نماز جمعه گرفتنش:کسی که ادعای بیگناهی میکنه

21-انباری داره:تریاک تو بدنش مخفی کرده تو معده یا مقعد

22-پنیر:حشیش

23-خر پیشش انیشتینه:خیلی احمق است


قصه های از زندان-قصه ک-ن

قصه ک-ن

تو یه کتابی از یکی از نویسندگان منتشر شده بود در مورد زندان و مشکلات زندان و غیره.نویسنده خودش از مسئولان زندانها میباشد.تو یه قسمت اشاره به ماجرای ک-ن کرده بود .ک-ن نوشتم چون تو اون کتاب هم اینجور نامبرده بود.ماجراش تلخه .من فقط به این دلیل مینویسم که یادی از او باشد و تلنگری بر وجدانهای بیدار.

ک-ن به جرم رابطه نامشروع .علارغم اینکه شوهر داشت زندان بود و حامله هم بود.شوهرش شکایت کرده بود که این بچه از من نیست و این حاصل یک رابطه نامشروع است و ک-ن زندان بود و یه مرد جوان دیگر هم که متهم به رابطه با ک-ن بود زندان بود.

ک-ن زنی جوان بود که در سن ۱۳-۱۴ سالگی خانواده او را به عقد مردی که ۱۵ سال از خودش بزرگتر بود درآورده بودند و این مرد از مشکلات روحی عجیب و غریب هم رنج میبرده.۲۰ سالش بود با قیافه ای فوق العاده مظلوم.و کم حرف مشخص بود که به شدت از افسردگی رنج میبرد.سه ماه زندان بود .در این سه ماه ۲۶ بار ویزیت پزشک شد.بارها به روان پزشک ارجاع داد شد .ماه ششم بارداریش بود.

شرایط سختی داشت .تو منتظر تولد فرزندی باشی که با تولدش.حکم گناهکار بودن تو .حکم مجرم بودن .و هزاران درد دیگر را برایت می افریند.یک لحظه که فکر میکنم .میبینیم این ک-ن عجب دردی را تحمل میکرد.

بهداری بودم که مراقب زندان نسوان با عجله وارد شد .نفس .نفس میزد و تنها عبارتی که گفت:دکتر ک-ن

یک لحظه فهمیدم.اتفاق ناگواری افتاده به سرعت به بند زنان رفتیم.و متاسفانه ک-ن خودکشی کرده بود با اویزان کردن خودش از میله های پنجره.تمام اقدامات احیا انجام شد .به دلیل نزدیکی با بیمارستان فورا به بیمارستان ارجاع شد ولی دیگر فایده ای نداشت.

من تا دو روز نتوانستم زندان برم.

ک-ن قربانی عقاید و فقر فرهنگی و فرهنگ مرد سالاری -و هزاران کمبود اجتماعی ما بود

و دردناک تر این که جوانی که شاید عامل همه این مشکلات این زن بود بعد از مرگ ک-ن آزاد شد تا شاید.ک-ن دیگری را طعمه قرار دهد و دیگر خبری از شوهرش نشد.

من تمام تلاشم را کرده بودم و حتی در این کتاب به عنوان موردی که در ۳ ماه علارغم تمام مشاوره و اقدامات پزشکی کسی نتوانست جلوی اقدام ک-ن را بگیرد نام برده بود و نمیدانم نویسنده چرا به این اشاره نکرده بود که ک-ن قربانی بود که با تولد نوزادش سرنوشت تلخ تری از این برایش رقم می خورد.و چرا وقتی با یک آزمایش ساده ژنتیکی می شد تکلیف نوزاد را معلوم کرد او را به زندان فرستادند تا بعد از تولد نوزاد تکلیفش معلوم شود و هزار سوال بی پاسخ دیگر

پی نوشت:

1- کتاب آسیب شناسی زندان نوشته علی شمس است

2- و من همچنان محتاج دعای خیرتان برای امتحان هستم

3-قراره به حکم گزینش اعتراض کنم هر چند میدانم فایده ای ندارد

4- یکی یه قالب خوب برای این وبلاگ معرفی مکنه



فرار از زندان ۶

قرار بود امروز قسمت ۶ فرار از زندانو بنویسم که جریان گزینش پیش اومد

ولی مینویسم به خاطر کسانی که بهشون قول داده بودم

اواسط اردیبهشت بود که ناگهان خبر دستگیری دو تن از زندان فراری مثل بمب منفجر شد.علی و کاووس در گواتر در نزدیکی مرز دستگیر شده اند و فردا صبح هم به زندان منتقل میشوند.

فردا صبح بود که علی و کاووس را با ماشین زندان و ملبس به لباس بلوچی آوردند زندان .

بیش از ۵ ماه فرار کنی و بعد هم موقعی که هیچ کس فکرشو نمیکنه دستگیر بشی آنهم نزدیک مرز.

تلویزیون هم خبر دستگیری ایتها را پخش کرد .اما خبری از غلام نبود

۱۰ روزی بود که از دستگیری علی و کاووس میگذشت که خبری منتشر شد که غلام شیراز خودشو معرفی کرده و فردا به زندان منتقل میشود.

گیج کنده بود.و مبهوت کننده

اصل قضیه چی بود .چی شد که اینها دستگیر شدند

و چرا غلام خودشو معرفی کرد؟

.آیا روایتی که میگفتند.رد فراری ها را گرفته بودند و میدانستند کجا هستند و دستگیرشون کردن درست بود؟

پس چرا اینهمه طول کشید زودنر نمیتوانستند دستگیرشان کنند؟

چرا غلام خودشو معرفی کرد؟


و روایتی دیگر که من شندیدم و به حقیقت نزدیک تر بود:

علی و کاووس پول رد شدن قاچاقی از مرز را جور کرده بودند .به بندر گواتر رفته بودند.و قرار بود که دو روز دیگه از مرز رد بشوند .با غلام تماس گرفتند و اینجا بود که کاووس اشتباه بزرگ را مرتکب شد و به شوخی به غلام گفته بود:

ما که داریم میریم .خدا را شکر کن ما را واسطه کرد که تو هم بتونی فرار کنی و....


گر چه شوخی گفت ولی غلام که فکر میکرد توی فراری که زیاد برایش سودمند نبود تمام تلاشش را کرده بود و علی و کاووس بودند که به خاطر هوش و زرنگی او الان تا خروج از کشور ۴۸ ساعت فاصله داشتند.دارند به او ریش خند میزند و حتما تا الان کلی به سادگی او خندیده اند.


این دلیل کافی برای غلام بود.


یک تماس با زندان:

برادرم را آزاد کنید .محل دقیق دو تا فراری را میگویم

.علی و کاووس هیچ وقت شب به این راحتی را در این ۵ ماه به صبح نرسانده بودند .صدای آشنا بیدارشان کرد.چشم ها را مالیدند .نیروهای زندان بودند.این جا چیکار میکنن.؟چی شده؟

حتی نتونستند حرف بزند؟

چی شد؟چطور محل دقیق اختفا آنها راپیدا کردند؟

چرا نیروهای خود زندان؟

مگر چقدر مطمئن بودند؟


غلام ۱۰ روز بعد خودشو معرفی کرد تا به زندان برگردد و بگوید چه کسی توان این فرار دقیق را بی هیچ امکاناتی داشت؟

تا ثابت کند او بود که این کار را انجام داد.و ناسپاسی پاسخ سختی خواهد داشت

و خیلی ناگفته های دیگر از این فرار که در سینه او پنهان ماند


علی و کاووس اعدام شدند.و غلام هنوز زندان است شاید همین روزها با پرداخت دیه آزاد شود

ولی او یکی از عجیب ترین زندانی های تاریخ میباشد

کسی که از زندان فرار می کند و بعد خودش به زندان بر میگردد وقتی هیچ کس توان گیر انداختن او را ندارد.




فرار از زندان ۴

علی و کاووس به شدت مضطرب بودند ولی غلام بیخیال بود.عجب روزی بود این پنج شنبه.بعد از بیداری و آمار صبح گاهی تا الان که ساعت ۱۰ صبح بود.از غلام خبری نبود و کاووس و علی به این فکر میکردند که نکنه بیخیال شده وجا یزند که غلام پیداش شد.گفت می ریم هر چه بادا باد.اینا با اعتماد به نفس مخصوص به خودش گفت.

ولی علی و کاووس خیلی مضطرب و نا امید بودند .آیا سربازه همکاری میکنه.اگر سربازهای برجک ها خواب نباشند چی؟اگر با گلوله بزندشان چی.اگر شب توی نمازخانه لو بروند چی؟


تاشب بشه علی و کاووس صد بار مردند و زنده شدند.ساعت ۱۰ شب خاموشی زدند مثل همیشه ولی مگه اینها خوابشان میرفت تا ساعت ۱ شب شد گویی صد سال گذشته بود.غلام از قبل توی نماز خانه رفته بود با یک ملحفه و علی و کاووس هم رفتند تو این روزها کسی زیاد گیر نمیداد.درست راس ساعت ۱/۳۰ بود که برنامه را شروع کردند و از نمازخانه خارج شدند و به سرعت خودشونو به زیر برجک رسوند.

اگر سربازی رفته باشید و توی برجک نگهبانی داده باشید میدونید که یرباز برجک کمتر حواسش به زیر برجک است و معمولا اطراف را نگاه میکند.غلام با جثه کوچیکش رو شونه کاووس رفت و خودشو به روی دیوار سوند و ملحفه ها را محکم به پایه سیم خاردار میبند و با سیم چین سیم خاردار را میبرد.خبری از سربازهای برجک نیست.و به سرعت علی و کاووس هم بالا میایند و از طرف دیگر دیوار میپرند

ساعت ۱/۴۰ دقیقه است به آرمی از جلوی زندان عبور میکنند و با آخرین سرعتی که دارند به سمت جاده اصلی میدوند.باران به شدت در حال باریدن است .خودشونو به پمپ بنزین کنار جاده اصلی میرسونند.

این موقع شب تنها جای که میشه یه ماشین گیر آورد پمپ بنزین است یه سواری از راه میرسه میگن که ماشینشون خراب شده و ساعتهاست توی پمپ بنزین منتظر یه ماشین هستند .راننده دلش به حالشون میسوزه و اونا را به خونه غلام میبره.

ساعت ۳ صبحه برادر غلام با ترس و لرز فقط نگاهشونه میکنه غلام مقداری پول از برادرش میگیره و غذا و لباس و سوار موتور میشوند .باید تا صبح نشده از شهر خارج شوند.غلام بهشون میگه از کارت بانکیشون فقط و فقط امشب پول بگیرند چون اگر تو شهر دیگه پول بگیرند جاشون لو میره با موتور میرن تو شهر و کاووس که ۵ تا کارت بانکی داشته از هر کدوم ۳۰۰ برداشت میکنه و علی هم ۶۰۰ تومان و از شهر خارج میشن

((تو زندان همه زندانی ها کارت بانکی دارند و حمل پول ممنوعه))و به سرعت به طرف جنوب در حرکتند.برای اینکه شناسایی نشن نمیتونن از ماشین یا اتوبوس و غیره استفاده کنند

شبها با  موتور میرفتن  و روزها هم مخفی میشدن که کسی شک نکنه.ساعت ۴ صبح و سربازهای برجکها خوابن که هم پستی های جدید میرسن تو عالم رفاقت چیزی به کسی نمیگن ولی وقتی ۳ تاشون به آسایشگاه سربازا میان تعجب میکنن که چرا هر سه تا با هم خواب موندن.ساعت ۶ صبح که وکیل بند متوجه میشه که سه تا از زندانی ها نیست به افسر نگهبان خبر میده زنگ هشدار زده میشه ولی دیگه کار از کار گذشته.همه جا به دقت بازرسی میشه.درسته میله های پنجره نمازخانه بریده شده و از اینجا فرار صورت گرفته به سرعت با نیروی انتظامی هماهنگ میشه و جاده های خروجی شهر زیر نظر گرفته میشه و جلسات فوق العاده تشکیل میشه و بررسی ها شروع میشه.خانه غلام و برادرش و پدر علی و کاووس همون صبح تفتیش میشه ولی خبری از فراری ها نیست.

گروه ویژه ای تشکیل میشه که کار بررسی رو آغاز کنند.همه سربازها به نوبت بازجویی میشن و متوجه میشن که کسی بوده که این سرباز ها را خواب کرده و از طرفی علت باز موندن در نمازخانه هم معلوم نمیشه هیچ کس از نمراقب ها قبول نمیکنه که او این کار را کرده و هنوز هم از نقاط تاریک این پرونده فراره که ایا کسی از روی عمد در را باز گذاشت یا به دلیل مراسمات محرم در باز بود و به زندانی که میگه میخوام یکم عبادت کنم کسی شک نمیکنه.

برادر غلام اعتراف میکنه که اونا اومدن اینجا و رفتن و از من پول گرفتن.ولی از جا و برنامشون خبر نداره

سرباز هم دست فراری ها به شدت ترسیده و مضطربه وتازه فهمیده که چه کاری کرده و به راحتی اعتراف میکنه که خواب کردن سربازها کار اون بوده و به خاطر شوخی این کار را کرده که با ادامه بازجویی ها اعتراف میکنه به کرات از کاووس و به واسطه برادر علی پول گرفته.برادر علی هم دستگیر میشه ولی واقعا کسی نمیدونه اونا کجا هستند و چه برنامه ای دارن

چون هیچکس از برنامه فرارشون اطلاعی نداره

تلفن فامیلشون کنتروله ولی اینها حتی یک تماس هم برقرار نمیکنند

یک ماه از تاریخ فرار میگدره ولی هیچ کس از فراری ها خبر نداره

و......