خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

خاطرات یک پزشک سابق زندان

یک پزشک از گوشه ای از این سرزمین.

جمعه ای دیگر

باز جمعه و باز من شیفتم 

خوب فعلا که خبری از مریض نیست تا ملت یه چرتی بزنند و یا از تفریح برگردن ساعت 5-6 میشه که بعد یادی از ما بکنند .در نتیجه ما هم از وقت استفاده کرده و می نویسیم

پاراالمپیک:

من یه حس خیلی خاصی به این دوره از بازی های پاراالمپیک دارم وقتی ورزشگاهها را نشون میده که اندازه بازی های المپیک تماشاگر تو سالن ها هست و با چه شوری این ورزشکار ها  را تشویق می کنند باز هم تفاوت جهان سوم و اول برام پر معنی تر میشه ولی واقعا تلاش انسانهای که یک محدودیت و یا معلولیت جسمی دارند ولی اجازه نمی دهند که این محدودیت اونا را از صحنه روزگار کنار بزنه واقعا ستودنی است


درس خواندن با اعمال شاقه

امسال مجددا تصمیم به شرکت تو آزمون دستیاری گرفتم  .خوب از مهرماه کار ها را سبک تر می کنیم که یکم بیشتر درس بخونم منتها تو همین یکی دوماه که نیت شروع کردن درس خواندن را هم کرده ایم ماجراهای با دخترک داریم .روزها تا از سر کار می آیم که منتظر نشسته تا بابا بیایید بعد هم که بابا به قصد درس خواندن به اتاقش می رود دخترک پشت در می آیید و آنقدر بابا بابا می کند و به در می کوبد که بی خیال درس می شویم.صبح ها زود ساعت 7 صبح بالای سر بابا نشسته و آنقدر بابا بابا می کند و موهای بابا را می کند که بابا را بیدار کندو از هر فرصتی برای حمله به کتاب و جزوه نمی گذردفعلا 

بفرما یه پک چای بزن

روزی که دندانپزشک زندان رفت از اون روز دیگه خبری از دندانپزشک ثابت نشد که نشد 

کار دندانپزشکی تو زندان واقعا کار سختیه و دل شیر می خواد بخواهی این همه آدم ایدز و هپاتیتی ومعتاد را ببینی و دندوناشونو درست کنی .خیلی وحشتناکه هر لحظه امکان خطر هست .تازه با این یونیت در پیت زندان و وسایل استریل در به داغونش

 چند بار چند تا دندانپزشک یکی دو روزی اومدن و سیل مریض و امکانات و پول دادن زندان را که دیدن دیگه خبری ازشون نشد حتی حاضر نشدند بیان دستمزد چند روز کارشونو بگیرن .

و این تنها نتیجه ای که داره اینه که من هر روز تعداد کثیری بیمار با مشکلات دندان باید ببینم و چون اکثر اینها نیاز به کشیدن یا ترمیم دندان دارن با دارو حل نمی شه شیطونه میگه برم دوباره کنکور بدم دندنو پزشکی بخونم ولی مشکل اینه که بعد 7 سال دیگه خبری از این بنده خداها و دندوناشون نیست .ولی اگه شما یه دندون پزشکی که بخواد ایثار و مجاهدت کنه سراغ دارین شمارشو بدین  باهاش تماس بگیریم 

بفرمائید چای بکشید

حتما توی اخبار می شنوید که فلان کشور و کشیدن سیگار را توی امکان عمومی -رستورانها و...ممنوع کرده و هر روز بر شمار این کشورها اضافه میشه .خوب چی ما از بقیه مگه کمتر تازه ما که از همه بهتریم .نیستیم؟

کشیدن سیگار توی زندان ممنوع شده .کار خوبیه.منتها مشکل اینجاست که وقتی شما عده ای را به خاطر جرم ها و خلاف های که سیگار پیششون ثواب اکبره میگیرید و میندازید زندان ااول اینکه زیاد ناراحت نمی شن چون به جای سیگار چیزای دیگه مصرف می کنند و قاچاق سیگار و خرید و فروش قاچاق سیگار هم میشه یه تجارت پر سود دیگه واسه بعضی هاشون و یه عده دیگه هم دست به یه ابتکار دیگه میزنن.البته اگه دولت و جشنواره خوارزمی یکم توجه کنه میتونه هم به ثبت برسونه این اختراع را هم کشاورزان چای کار شمال که به خاطر هجوم چای خارجی در خطر نابودی هستند را نجات بده

این زندانیان ما اول چای خشک را دم می کنند و چای میخورن بعد تفاله های چای را خشک می کنند و به جای سیگار میکشنن احتمالا اولای مصرف یکم اذیت کننده دودش چون شمار زیادی مریض دارم که گلوشون میسوزه و سرفه خشک دارن

نامه ای دیگر به پزشک زندان

همیشه این نامه ها دردناک نیست

پی نوشت:

اصل متن این نامه که دوستان از خواندنش عاجز بودن



1-دندان درد چرک خشک کن  و بروفن

2-پا درد و دست درد

3-سرد شدن سر و پیشونیو عرق کردن

ترک خشکی دست و پاشنه پا

قرص معده

روز پزشک مبارک

 روز پزشک بر تمام همکارانم و پزشکان این سرزمین که خالصانه برای تسکین دردهای این مردمان زحمت می کشند مبارک

از دیشب سیل پیامک به سویمان سرازیر شده و من قدردان فرستندگان که گاه پزشک هم نیستند هستم

و سپاس ویژه از خوانندگان وبلاگم

البته من عادت دارم ولی امروز تو زندان هیچ کس از زندانی گرفته تا بقیه  به روی مبارک نیاورد که امرو روز پزشکه

عید فطر مبارک

در مورد ماه رمضان و زندان نوشتم منتها یه حادثه جالبی رخ داد که گفتم بزار یه کمی از زلزله آذربایجان بگذره براتون بنویسم

آخر راهروی بهداری زندان دفتر مشاوره زندان و  مشاوران زندان هستند که آنقدر ساکت و بی صدا هستند که معمولا من متوجه حضور یا عدم حضورشون نمی شم

هفته قبل بود من تو اتاق پذیرش نشسته بودم که معاون زندان آمد و رفت به اتاق مشاوره من مشغول مریض دیدن بودم که صدای شکستن شیشه شنیدم و معاون زندان با چهره ای برافروخته و عصبی مقابل در پذیرش بهداری ظاهر شد

میگم چی شده حاج آقا؟

میگه:اصلا مراعات نمیکنن تو این ماه مبارک زهره ماری میخورند؟

من:زهره ماری تو زندان تو ماه رمضان؟ایول عجب جراتی دارند این مشاوران ما

معاون زندان:دکتر شوخی نکن ما را گرفتی؟

من:نه به خدا

معاون:زهر ماری که نه چای میخوردند

من:چای ؟؟؟؟؟؟؟//

در این هنگام مشاور که از شوک خارج شده بود از اتاقش خارج شد پرسنل بهداری هم آمده بودند

مشاور که قافیه را باخته بود برای جبران صداشوبالا برد و خطاب به من میگه:

حاج آقا تا دیروز که هر ساعت اتاق ما افتادهبودی وچایمیخوردی و غذا ماه رمضون نبود و اشکالی نداشت حالا میایی جلوی پرسنل من لیوان میشکنی

معاون که حسابی جا خورده بود گفت:من عذر شرعی داشتم دکتر گفته بود روزه نگیرم

امر به معروف کردم

مشاور:تو اصلا دیدی کسی چای بخوره بعد امر به معروفش میکنی؟

معاون:لیوان داغ بود معلوم بود توش چای خوردن

مشاور:واسه ما فیلم بایزی نکن میرم من پیش رئیس و میگم چی شده

معاون:برو هر غلطی میخوایی بکن

من  دارم به زور  خودمو کنترول میکنم که از خنده نترکم

پرستارمون میگه این ایمانشون منو کشته و امر به معروفشون


پی نوشت:دخترکم یک ساله شد 



باز هم زلزله

خدایا

این سرزمین تاب تحمل این همه درد را ندارد
باز زلزله
باز ویرانی
بازکودکی گریان و تنها
و پدرو مادری به دنبال عزیزی سرگردان
دوباره خاطرات یک سال بم و زلزله بم و چادر و کانکس ...قطع آب و برق
مردمی افسرده و بهشت زهرای بم
ارگ ویران
و مردمی که هنوز باور نمی کردند  فقط یک  لحظه بود که اینهمه ویرانی و مرگ آفرید

المپیک و چکه شیر آب و...

المپیک 2012 هم به روز های اوجش رسیده دیشب یا بهتر دم سحر(( بولت))سریعترین مرد جهان باز هم رکورد المیگ را شکست و در تاریخ جاودانه شد .دوندگان کنیا و اتیوپی هم برای مردمانشان شادی به ارمغان آوردند و حمید سوریان هم نگذاشت انتظار برای طللا بیشتر از این برای ما سخت باشد و شب خوبی را رقم زد .گرچه این نوع پوشش تلویزیونی المپیک توسط صدا و سیمای خودمان بیشتر این معنی می دهد که انگار المپیکی در کار نیست و گزارشگران صدا و سیما نگران مشکلات اقتصادی مردم انگلیس و مشکلات مترو و گرونی همبرگر لندن هستند.خوب ما که باز مجبوریم المپیک را از کانال های کشور گاهی دوست و زمانی غیر دوست ترکیه ببینیم و کلی تشکر کنیم که هم گزارشگر ندارد و هم به زیبایی فقط مسابقات را پخش می کند.

چکه کردن  شیر آب

این عبارت را زیاد بکار میبرید یا خطاب به شما عنوان شده حال تصور کنید که در مقام پزشک زندان نشسته اید و بیمار می گویید شیر آبم چکه میکند می گویم:پروستاتتان بزرگ است؟ 

می گوید :نه چکه می کند؟می گویم سوزش و تکرر دارید؟میگوید نه چکه می کند .چه میکنید؟

مغزی غوطه ور در آب

مریض بعدی که ویزیت میکنم با اعتماد به نفس کامل می گویید مغزم تو سرم غوطه وره و هی میخوره به جمجمه ام مث یه سیب که می ندازی تو آب .10 دقیقه توضیح میدهی برادر من مغز امکان نداری اینجور باشه و انگار که نه انگار دست آخر میپرسی قرص چی میخواهی؟

میگویید دیاز و لورازو.....

توی نسخه مینویسی تمارض

به سمت داروخانه می رود و خوشحال که انگار فتح و الفتوحی کرده که زندانیهای قدیمی به او می فهمانند که چه اتفاقی می افتد با سرعت بر می گردد که دکتر بی خیال این نسخه شو مغز من هیچیش نیست .


عملیات نجات یک ایدزی

ایدز دارد و cd4 ها هم پایین دارو می خورد برای انجام آزمایش نمونه خلط آمده توی اتاق پذیرش بهداریم و  بیکار می پرسم کی آزاد میشی ؟

میگه: 3/5 سال دیگه

می گم: جرمت چیه؟

میگه :دزدی اسلحه و داشتن دوربین مادون قرمز و خشاب فشنگ

قیافه تعجب زده من را که می بیند می گوید:دکتر از بد شانسیه تا برشون داشتم پلیس رسید و گرفت

می گم :کسی رو داری کاری برات بکنه با این وضعیت بیماری باید آزاد بشی؟

میگه:نه

میگم هیشکی؟

میگه:اره

مسئول کلینیک مثلثی هم نشسته بهش میگم چیکار میتونیم براش بکنیم؟

میگه اگر یه وکیل خوب داشت می تونست کاری براش بکونه که قاضی را خوب توجیه بکنه این اوضاع بیماریش خوب نیست

به مددکار زنگ میزنیم که نزدنش بهتر

می گم یه درخواست پزشکی قانونی بده پزشک قانونی اینجا خوبه کمک میکونه

میگه پولم میخواد

مسئول کلینیک مثلثی میگه:نه نسیه حساب میکنه

یه زنگ دوباره به مددکار که این بنده خدا به طور اورژانسی نیاز داره پزشکی قانونی ببیندش و پول (12هزارتومان)نداره و حالش خیله بده و....(اینها همه اغراق بود)

مددکار وقتی اسم اورژانسی و ایدز و ...را میشنوه میگه چشم ما پولشو میدیم

خوب امیدواریم که پزشکی قانونی مرام بزاره و یه عدم تحمل حبس واسه این بنده خدا بنویسه گرچه شاید عمر باقیمانده اش از میزان حبسش کوتاه تر باشد و او هم یکی  قربانیان  نا آگاهی و بی دانشی مردمان این سرزمین از  ایدز است 



سرباز زندان

قدیما و البته خیلی ها همین الان تو سال 2012 می فرمایند باید بری سربازی تا مرد بشی.خویب شاید خیلی موافق باشند و خیلی مخالف و هر دو طرف هم حق داشته باشند .ولی حرف من این وسط اینه اگه احیانا خواستید فرزندان ذکور خودتون را جهت مرد شدن به سربازی بفرستید دور زندان را خط بکشید .واقعا سرباز زندان بودن برای یه جوان 18-20 ساله خیلی خیلی کار سخت.ودارای تبعات منفی هست

سربازان زندان کارای متفاوتی انجام میدن از نگهبانی تو برجک ها در طول شب و روز که این کار شاید برای یه پسر 18-19 ساله ای که تا دیروز تو خونه بوده و سخت ترین کاری که انجام میداده حمل کتاب و ظروف غذا بوده یکم سنگین باشه ولی این قسمت کار سربازا تو زندان مشابه بقیه پادگان ها و جاهای دیگه هست و ما باهاش کار نداریم عمده سختی های سرباز زندان بودن از اینجا شروع میشه

1-مامور بدرقه بودن که سربازهای که زندانی را به دادگاه -بیمارستان و....انتقال می دهند و وظیفه دارند که به شدت مراقب زندانی باشند که فرار نکند و این کار واقعا برای یک پسر جوان سخت و گاه خطرناک و استرس آوری است و چه بسا به دنبال فرار و..زندانیان این سربازان هستند که تنبیه می شوند یا دچار آسیب می شوند

2-آماده باش بودن مداوم برای خیلی از سربازان زندان استرس زا می باشد 

3- شرایط زندانیان و زندگی و ارتباط نزدیک با زندانیان و جرایم آنها و...باعث تاثیر سوئ منفی بر روحیه این سربازان جوان می شود.

4- خیلی از زندانیان هستند که از روحیه و احساسات سربازان جوان سوئ استفاده می کنند و آنها را به نوعی مجبور به اعمال غیر قانونی از جمله تهیه مواد مخدر برای آنها و... میکنند که این کار منجر به تباه شدن زندگی این سربازان می شود

5-برخورد های نا مناسب همه با سربازان زندان از کارکنان زندان تا زندانیان

6- غذا بی کفیت زندان نسبت به سایر پادگا نها و نهاد ها

7- کم بودن مرخصی های زندان

8-ماجراها و  حوادت زندان که دیگر جای خود دارد

پی نوشت:


1- بسیاری از خوانندگانم یا سرباز زندان بوده اند و یا هستند میتوانند در قالب کامنت ها گوشه های دیگر از شرایط سخت زندان را بازگو کنند که من نمیدانم یا نمیتوانم از آنها بنویسم


ماه رمضان و زندان و ....

شاید خیلی ها معتقد هستند تو این گرما و روزهای طولانی و خسته کننده تابستون زندان یه مکان خوبی میتونه باشه واسه روزه داری چون آدم از صبح تا شب بیکاره و زیاد بهش سخت نمیگذره .خوب اینم یه نظریه البته اگه آدم بیکار باشه و تو زندان نباشه و مشکل گرما نداشته باشه و فکر نان و آب و مرغ و صف مرغ  نباشه هر جایی میتونه مکان خوبی واسه روزه داری باشه

با شروع ماه رمضان کیفیت مریض های بهداری زندان تغییر میکنه و عمده بیماران ما بیمارانی هستند که مشکل معده دارند و به عبارتی من در هر نسخه رانیتیدین را نوشته دارم و مشکل کمبود ویتامین ها که زندانیان معتقد هستند که چون اینجا غذا درست و حسابی نمی دهند و از طرفی روزه هم هستند مشکل کمبود ویتامین دارند.


1-بیمارمون یه آقای 60 ساله است با به قول خودش کلی مدرک پزشکی مبنی بر بیماری و غیره و سابقه سکته مغزی و فشار خون و....بهداری مراجعه کرده و التماس دعا دارد برای مرخصی درمان .فشار شو میگیرم بالاست میگم بخوابه روی تخت و یه قرص زیر زبونی میدم بخوره .میگه من روزه ام دکتر نمیشه که قرص بخورم.میگم فشارت بالاست باید بخوری 

میگه:آخه روزه ام و حاج آقا گفته خوردن قرص هم ممنوعه

که یکی از زندانیان بهش میگه :دکتر بیشتر حالیشه یا...بخور دیگه 


2-زندانی اومده تو بهداری میگه دکتر یه نامه بنویس من روزه نگیرم.گیر ندن بهم اینجا

میگم:برادر من تو روزه نگیر فوقش زندانت میکنن اینم که الان زندانی دیگه چرا من نامه برات بنویسم 

میگه:اینم یه حرفی چرا به ذهن خودم نرسید


3- از زندانی میپرسم مشکلت چیه؟

میگه:به بابام بگید بیان واسم سند بزارن


4-یه مرد50-60 ساله  با موهای سفید میاد تو اتاقم.تازه وارده بعد از معاینه و شرح حال و..میبینم که فشار خون بالا داره و سابقه بیماری قلبی

میپرسم جرمت چیه؟میگه تحصیل مال نا مشروع

میگم:از چه راهی؟

میگه:دعا نویسی ولی برام پاپوش درست کردند.

میگم: خودتم به این چیزا اعتقاد داری

میگه:شما پیامبر و قران را قبول داری؟دعا هم مثل قران و پیامبره من که از خودم چیزی نمی نویسم

میگم:برادر تو اگه راست میگی یه دعا واسه این فشار خون خودت می نوشتی و این بیماری قلبیت


 

مرکز ترک اعتیاد

مرکز ترک اعتیاد من بعد از کش و قوس های فراوان شروع به کار کرد و چند ماهی هست که مشغولیم.البته بعد از ندادن قرص متادون به مراکز از تعداد معتادان خواهان ترک کاسته شد و در این وسط چون ما هم تازه کار بودیم بیشتر دچار کمبود بیمار شدیم و از طرفی اعلام قیمت تعرفه ترک مواد که بر عکس همه چیز که سیر صعودی دارد یک باره به شدت کاهش یافت(71 هزار توامن ماهانه)که با احتساب پول اجاره و منشی -روان پزشک و پرستار و پول متادونی که به دانشگاه می پردازیم و....عملا صفر البته تعداد کثیری از معتادانی که  پول درمان خود را نمیدهند و غیب می شوند جالب اینجا که تمام شماره ها و ...که در پرونده میدهند یا جواب نمی دهد یا خاموش است یا اشتباه گرفته ایم

-

مادری پسر ش را واسه ترک آورده مرکز.پذیرش می شوند وبه شدت شاکی که این ترک نمیکند این آبروی ما را برده هر شب باباش کتکش می زند اما فایده ندارد.

نگاهی به پسر میکنم نگاهی به مادر .میگم با این روش انتظار دارید ترک کند ؟

میگویید پنج بار هم بردیم کمپ فایده نداشته الانم میخواستم ببرم کمپ گفتم اینجا هم یه سر  بیائییم .

می گوید مسئولان کمپ می گویند متادون خوب نیست و این دکتر ها دروغ می گویند(متاسفانه کمپ های ترک اعتیاد اینجا زیر نظر کسانی که قبلا معتاد بوده و مدتی است پاک هستند اداره می شود و بهزیستی اینجا با اینها مجوز می دهد یک بار :20:30 ماجراهای کمپ ها را نشان می دادیکی از کمپ ها مال این ولایت بود)اونجا دارو نمیدن و میزننشون زود خوب میشن.

در مورد هزینه با منشی بحث میکند گرچه هزینه ما 1/3 کمپ است  بازم شاکی است پسرش میخواهد هزینه یک ماه را کامل بدهد که مادرش مانع می شود و با صدای بلند میگوید شاید مردی چرا همه پول را با هم بدیم.

منشی :میگوید:اگه مرد ما هزینه را بهتون بر میگردونیم

به اتاقم می آیند به مادره می گویم روش تربیت و رفتارتون با این بچه غلطه؟

می گوید آبروی ما را برده  و دوباره شروع می کند که ما خیلی واسه این کار کردیم و خرج کردیم و...اگه جواب نداد میبرمش کمپ

تنها کاری که میتوانم انجام دهم این است که زودتر از دستشان خلاص شوم .دارو و طریقه مصرف و...را می نویسم 

--

IQ

از بهداری زندان خارج می شوم که مردی را می بینم که با سرعت به طرف بهداری در حال دویدن است (از زندانیان نیمه باز)نزدیک می شود صورتش و دستهایش سفید رنگ شده و پارچه ای روی صورتش است و مدام می گویید دکتر به دادم برس

به بهداری بر می گردم .صورتش و دست ها پر رنگ است و موهایش سوخته که خوشبختانه سوختگی زیادی نیست .علت را می پرسم میگوید رنگ کاری می کردیم رنگ روی سرم ریخت گفتند با بنزین بشور تا رنگ ها پاک شود .پاک که نشد هیچی توی سر و صورتم پخش شد اومدم سیگارمو روشن کنم کله ام هم آتیش گرفت

دریچه

زندانی را دارم معاینه می کنم می پرسم مشکلت چیه؟

میگه دریچه ام می سوزه؟

میگم:دریچه چی؟دریچه کجا؟

میگه:قلبم

میگم:کدومشون؟

میگه مگه چندتا دریچه داره قلب ؟

پی نوشت:

دخترکم دارد یک ساله می شود هم من به او وابسته شده ام و هم او عجیب بابای شده و اولین کلمه ای که بر زبان آورد بابا بود. .عشق کامپیوتر و لب تاب و موبایل شده .چهار دست و پا می رود و یاد گرفته که لبتاب من کجا ست و با سرعت تمام خودش را به لب تاب می رساند دکمه خاموشش را فشار می دهد و چندین مشت نثار دکمه هایش می کند این لب تاب بیچاره به شدت قاطی کرده جدیدا و عشق شبکه persiantoon و کارتون باب اسفنجی شده و یک شبکه استکباری دیگر

2-اینم عکس دخترکم



وکیل؟

دم در زندان آدم های زیادی هستند که در روز های ملاقات تعداد این آدم ها خیلی زیاد می شود بعضی با چهره های نگران .بعضی نا امید و بعضی ها سعی میکنند که چهره خود را از هر آشنایی بپوشانند.

آدم های دم در زندان گاهی خیلی نا امید می شوند از هر کسی که اندکی بتواند کمکی یا راهنمایی کندکه بشود مشکلی از زندانییشان حل کند یا کورسوی امیدی به آنها بدهد استقبال می کنند .و هستند بعضی آدم های که با آگاهی به این موضوع همیشه در اطراف زندان ها پرسه میزنند و گاهی از خانواده زندانیان به بهانه کمک و...کلاهبرداری های بزرگ و کوچک می کنند.

ورود ماشین شخصی به زندان ممنوع است و پارکینکی که بیرون از زندان است باید مسافت طولانی بروی و من اغلب ماشینم را در خیابان منتهی به در زندان که همیشه هم یک سرباز ایستاده که اینجا پار نکنید پارک می کنم و البته گاهی نوازش های در حد تیم ملی نثار بدنه ماشینم شده (خش روی بدنه -کردن چوب در قفل باک بنزین و....)یکی از زندانیان را می بینم که سخت مشغول حرف زدن با جوانی است نا امیدی و نگرانی از چهره جوان می بارد و با تمام وجود دارد حرفهای این زندانی سابق را به جان میخرد و گاهی لبخندی میزند و اندکی از نگرانیش کاسته میشود.

زندانی سابق سلام میکند و آنچنان گرم احوال پرسی میکند که گویی من سالهاست با او دوست هستم .من به طرف در زندان میروم که ناگهان صدای جوانک را می شنوم :ببخشید شما وکیلید؟

من:نه

جوان:اون مرده که با شما احوال پرسی کررد وکیل بود؟

من:نه اون قبلا زندان میهمان بود.

جوان جا میخورد .مثل اینکه آب سردی بر روی تمام تنش ریخته باشی.

می گویید :ولی خیلی اطلاعات داشت و میگفت همه آشناش هستند

من:آره هم اطلاعات داره هم زبان چرب چون تونسته یه زمینو به 20 نفر بفروشه 

لژیونر

لژیونر مودب

معمولا زندانی های اینجا (البته همه که نه)مخصوصا جرایم مانند سرقت و اعتیاد و ....در برخورد های که من با آنها در بهداری زندان دارم(عادت کرده ایم) زیاد مراعات آداب نمی کنند گاها بسیار بی ادب و لغاتی مانند تشکر و...در گنجینه لغات آنها یافت نمی شود.سال پیش بود یک زندانی وارد اتاق شد برای نشستن هم اجازه گرفت .بی نهایت مودب بود و در پایان سیل دعاهای را که معمولا پیرزن ها نثار آدم میکنند نثارمان کرد.طبیعی بود که من بی نهایت متعجب شوم .ازش می پرسم اینجا چیکار میکنی و...

می گوید به خاطر مهریه و می گوید دکتر من زندان ابوغریب عراق هم بودم.

من:پس لژیونری با این حساب

می گوید:چی؟

من:هیچی اگه ابوغریب بودی که آزاده محسوب میشوی و باید خیلی معروف باشی

با تواضع  تمام میگویید:نه دکتر قاچاقی رفتیم عراق گرفتنمون

میگم:زندان اونجا چطور بود .آمریکایی ها با تو کاری نداشتند

میگوید:نه با ما خوب بودند

چند بار دیگر ویزیت می شود و تمام ویزیت ها این ماجرا تکرار میشود و از ابوغریب می گویید

تا اینکه هفته پیش توی ورودی های زندان دیدمش .می پرسم اینجا چیکار میکنی؟

خجالت زده میگویید:شد دکتر شد

می گویم :چی شد؟

می گوید:شرمنده سرقت

پای چپش به شدت ورم کرده و با نگاه هم میتوان تشخیص داد که یک شکستگی حسابی دارد

می گویم :پات چی شده؟

می گوید :داشتم فرار میکردم از بلندی پریدم اینجور شد ولی دکتر پلیس ها دو تا تیر هم شلیک کردن برام

می گم:دو تا تیر اول که مشقی هستند  می خورد بهت هم چیزیت نمیشد

افسرده میشود

می گوید:دکتر واسه پام یه کار بکن.میگن چون بیرون زندان اینجور شده خودم باید هزینه بدم

من:اگه پول داشتی که به این روز نمی افتادی

می گوید:به خدا راست میگی دکتر

واسش یه اعزام اورژانسی مینویسم که ببرندش پیش ارتوپد اینجور نباید خودش هزینه بده


تنها مرد زندان

پرستارمون میگه دکتر بیا اینو ببین بدجوره زخمش .میرم اتاق پانسمان .زندانی جوانی است که بر اثر زمین خوردن زخم عمیقی توی صورتش ایجاد شده

میگم:چی شده

میگه:توی سوئیتم .بلند شدم سرم گیج رفت .اینجور شدم

میگم:سوئیت (انفرادی) چرا؟

میگه :دعوا شده منم فرستادن سوئیت

زخمشو نگاه میکنم زخم عمیقی است .فشارشو میگیرم و میگم زخمش بخیه بشه

میگه:دکتر صورتم خراب شد رفت

میگم:چرا

میگه: جاش میمونه

جوان خوش سیمایی است و جای بخیه اگه با نخ ریز بخیه نشه  زیاد میمونه 

میگم:خودم برات بخیه میزنم نگران نباش

پرستارمون میگه :دکتر اینجا نخ بخیه ریز نداریم

زندانی میگه:دکتر گفتم اینجا ما زندانی ها ارزش نداریم کسی به حرفمون گوش نمیده


یه برگ اعزام براش می نویسم واسه بیمارستان .بهش میگم برو اورژانس پیش دکتر فلانی دوستمه الان شیفته 

روز بعدش دوباره همون زندانی میاد سرحال است زخمشو میبینم خدایی عالی براش بخیه کردن یه مراقبش همراهشه میگه دکتر گوششو معاینه کن.مدعیه که مراقب زده تو گوشش و پرده گوشش پاره شده بگو که چیزیش نیست(جوری میگه که حتما بگو چیزیش نیست)

گوششو معاینه میکنم.مراقب و زندانی پرستار و پذیرش همه منتظرنند تا من حرف بزنم

میگم:پرده گوشش پاره شده

همه میرن دوباره زندانی برمیگرده میاد دم اتاقم میگم چی شده ؟

میگه:تنها مرد این زندانی دکتر


پی نوشت:

1- بیان حقیقت و گفتن حق که باید همه آنرا رعایت کنند گاه آنقدر سخت و غریب میشود که وقتی بیان میشود گویی کاری خارق العاده و عجیب و شجاعانه است

2-دیر آپ کردنمان را به حساب مشکلاتی بگذارید که حسابی مشغولمان کرده









پیشنهاد یک شغل پر درآمد

پیشنهاد یک شغل پر درآمد:
با توجه به اینکه رهبر کره شمالی در اقدامی بیسابقه خوردن پیتزا و همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده را در آن کشور آزاد اعلام کرد دوستان عزیز میتوانند تا چینی ها این فرصت شغلی را از بین نبرده اند سری به کره شمالی بزنند

کاروان عروسی یا....

بوق بزن داد بزن کل بزن ترقه بزن زهرماری کوفت کن  لایی بکش خیابونو ببند فشفشه روشن کن

ولی برادر من -راننده تریلی -من موندم آخه تو چرا دیگه؟

بوق ممتد اونم صد ها بار اونم ساعت 12:55 شب؟

 ساده بهت بگم :شما به تنهایی تمام اجداد دامادو آباد کردی؟




زندان یا بخش اعصاب و روان

نمی دونم ملت همه دیگه اعصاب ندارند و یا فرهنگ رفتن به روانپزشک جا  افتاده و همه واسه مشکلاتشون میرن پیش روانپزشک و یا این زندانی ها رسما منو گیر آوردن که هرکدوم پا نذاشته زندان ادعای داشتن بیماری اعصاب و روان میکنند

بیمار اول:

دکتر من نسخه پزشک متخصص دارم و سالهاست که مریضش هستم واسم داروهاشو بنویسید شب ها بهم بدن.

من:نسخته بده ببینم

نسخه مال یکی از روانپزشکها می باشد.چون نسخه از متخصص داره قاعدتا براش داروهای اعصابشو می نویسم .یک لحظه چشمم به تاریخ نسخه می افته که میبینم مال دو روزه قبله

از زندانی میپرسم:مرخصی رفته بودی؟

زندانی:نه

من:چه جوری پس متخصص دیدت و واست نسخه نوشته

زندانی:میشناسه مریضش بودنم

من:چند ساله زندانی؟

زندانی:2 ساله

توضیح:زندانی ها خانوادشونو مجبور میکنن که برن متخصص که واسشون نامه یا نسخه ای بگیره که بیماری اعصاب داره و گاهی متخصص ها این کارو میکنن در حالی که بیمار زندانه

بیمار دوم

این زندانی بیماری اعصاب و روان داره و تحت درمان و...مشکل اینجا است که دفعه  قبل که زندان آمد  با هزار بدبختی و...و با توجه به حال بد و جرم کوچک مواد مخدر .پزشک قانونی واسش نامه نوشت که 4 ماه بیرون از زندان تحت درمان باشه و بستری بشه و این چهار ماه مدت حکمش بود و به عبارتی از زندان آزاد شد و این طرف به خیال خود که این بار هم از اون خبر ها است دوباره اقدام به حمل و مصرف مواد کرده و دیروز بهداری اومده که دکترر:نامه بنویس برم؟

من:کجا

زندانی:خونه

من:بزار برسی

زندانی:4 روزه اینجام

من:پسر خوب اون ممه قبلی را به قول یک نفر لولو برد

زندانی:

بیمار سوم

این زندانی اساسی دچار مشکلات روانیه (اسکیزوفرنی داره) البته گاه گاهی که دچار توهم و هذیان میشه به بیمارستان میفرستیم و مدتی بستری میشه گاهی شوک کیگیره و میاد زندان و دوباره این روند تکرار میشه .

یک ماه قبل دچار هذیان کنترول شده بود و معتقد بود که دوربین های در سرش کار گذاشتند که افکارشو منتشر میکنه و می خواست بره بیمارستان تا این دوربین ها را در بیاره.واسش نامه دادیم و رفت و یک ماهی بخش روانپزشکی بستری بود و با حال عمومی خوب و دستور دارویی مرخص شد .

کسانی که شوک دریافت میکنند معمولا دچار یه فراموشی میشوند که گاه تا یک ماه هم طول میکشه وحالا این زندانی دوباره دیروز اومده بهداری البته چون قیافه منو یادش نبود در دم بهداری و در داشت به یه زندانی دیگه میگفت ببین الان میرم مخ دکترو میزنم و یه اعزام به بیمارستان میگیرم .همه زندانی ها به خاطر حضور داشتن من در صحنه میخندیدید و این زندانی فکر میکرد به او میخندند و همه از این فکر خوششون اومده

زندانی ها یکی یکی میان و معاینه می شوند و می روند تا نوبت این زندانی میرسه

من:مشکلت چیه

زندانی:نامه بدین برم بیمارستان دوربین ها را دربیارم

من"حالا زوده اگه بفرستیمت بری دوباره دوربین ها درمیاد باید یه چند ماهی  بگذره

زندانی:

بیمار چهارم:

وقتی یه زندانی واسه یه مشکلی به بیمارستان میره یا مرخصی درمان می گیره اون بیماری تا چند ماه اپیدمی میشه تو زندان .یکی از چندش آورترین بیماری ها جدید همورویید و عفونت پشت

البته این دوستان زندانی اولش فکر می کردن به خاطر موقعیت آناتومیک این بیماری ها دکتر اونا را معاینه نمیکنه ولی بعد از معاینه بیشترشون دچار اظهار پشیمانی  می شدندو آمار مبتلایان به هموروئید و سایر بیماری های ناحیه مقعد بشدت کاهش یافت


یورو2012

جام ملت های اروپا آغاز شد و دور اول بازیها به پایان رسید.گرچه  اسپانیا و هلند انتظارات را برآورده نکردند و کریس رونالدو در حد یک بازیکن معمولی نشان داد .انگلیس بدون وین رونی حرفی برای گفتن نداشت و تنها اوکراین و شفچنکو بودند که رویایی شروع کردند ولی به نظر من این آلمان هست که با نسلی از بازیکنان جوان و چند ملیتی خود اینبار فاتح یورو 2012 خواهد بود اسپانیا با این همه ستاره بی میل و انگیزه بازی کرد .و شاید فرانسه حریف مناسبی در  فینال برای  آلمان ها  باشد

 این بار زمان بازی های اروپا از زمانهای مناسب برای ما ایرانی ها است هرچند تحمل جواد خیابانی و علیفر وکارشناسان برنامه ها سخت است و گاه مجبور میشویم برای رهایی از شر این گزارشگران و سانسورهای مسخره یا  بی صدا ببینیم و یا تن به امواج کانال های ایادی استکبار بدهیم ولی این هیجان و این ستارگان فوتبال ارزشش را دارد


شربت متادون

مدتی است که مراکز ترک اعتیاد در ولایت ما به دستور معاونت دارو و غذا دانشگاه فقط مجاز به دادن شربت متادون به بیمارانشان برای ترک اعتیاد شده اند و البته این تصمیم بیشتر به جای اینکه به نفع مراکز و معتادان باشد به نفع کسانی شده که مقادیر انبوهی از انواع قرص متادون دارند و به قیمت های نجومی می فروشند و از طرفی باعث شده که شاهد موارد بیشتری از مسمویت و حتی مرگ به دلیل استفاده نادرست از شربت متادون در بین معتادان باشیم(هر سی سی از شربت متادون معادل 5 میلی گرم قرص متادون است و به عبارتی یک قاشق غذاخوری از این شربت معادل 50 میلی گرم متادون است که میتواند به راحتی یک انسان سالم را به کام مرگ بکشاند)و در این بین زندان هم از این تصمیم بی نصیب نمانده است

مورد اول:

در بهداری یک مریض بستری است که به دلیل مصرف بیش از اندازه متدون بوده معاینه اش میکنم در خواب است و گاهگاهی با صدا من چشم هایش را باز میکند و دوباره میخوابد اثرات آمپول نالوکسان(آنتی دوت متادون در در مسمویت با مواد مخدر به بیماران تزریق می شود) دارد پیدار می شود و آن نعشگی عظیم که با مرگ فاصله نداشته را دارد خنثی میکند و این برای ما خبر خوبی است کارهای اولیه انجام شده و برایش یک سرم تجویز میکنم .پرستارمان با جدیت تمام دنبال پیدا کردن رگ است ولی انگار خبری از رگ نیست من هم به کمکش میروم دستها و پاهای که از شدت تزریق و خالکوبی منظره ویژه ای پیدا کرده را کنکاش می کنیم ولی خبری از رگ نیست که نیست.معتاد گرامی گاه از درد سوزنی که به دنبال یک رگ در بدنش می رود چشمش را باز میکند .

انگار او هم خسته شده اینبار بلند می شود و می نشیند و پیروزمندانه می گویید :خسته نکن خودتو دکتر من خودم صبح تا شب تو این بدن دنبال رگ میگردم خبری نیست 

ولی پرستارمان که عمرش را به اینها سر کرده موفقیت خود را اعلام میکند یک رگ کوچولو که از چشمان صاحبش دور مانده.شاید این رگ هم در فردای آزادی یا ...به سرنوشت رگ های دیگر دچار شود

بیمار دوم

امروز هم در بدو ورود به بهداری دوباره مریضی مشابه داریم و سناریویی مشابه .بالای سر مریض میروم و این انگار حالش بهتر است البته خیلی بهتر است تزریقی نیست میپرسم چقدر متادون خوردی؟

میگویید:یک شیشه

میگم:یک شیشه خورده بودی که الان باید من با روحت حرف میزدم نه جسمت

میگویید:شیشه پر نبود

میگوییم:چقدر؟چرا اینهمه متادون خوردی؟

میگویید:خوب پولشو داده بودم دیدم دستگیر شدم گفتم بخورمش دست نیرو انتظامی نیفته

پی نوشت:

1- عده ای از معتادان هستند که به مراکز ترک مراجعه میکنند پرونده تشکیل میدهند و به جای مصرف متادون .متادونی که از مراکز را دریافت میکنند می فروشند تا خرج خرید مواد مخدر را دربیاورند

دالتونها

-برادران دالتون و لوک خوش شانس یکی از محبوب ترین کارتونهای زمان ما بود و البته هنوز هم هست و جالب اینجا بود که خیلی ها از جمله خود من بیشتر طرفدار دالتون ها بودیم تا لوک خوش شانس .و این بار من داستان دالتون های خودمان را برایتان تعریف میکنم و لوک خوش شانسشان

-سال پیش که دیدمشان 3 برادر بودند که به جرم مواد مخدر زندان بودند عیسی و موسی و شجاع

و ویژگی مشابه علاوه بر چهره ای که به هم شبیه بود این بود که ماهی یک نفرشان دچار بیماری روانی شدید می شد به قول خودشان بیماری که معجونی از افسردگی-سایکوز -و...و هر آنچه شما فکر کنید بود و به عبارتی هر ماه یکی از آنها بیمارستان روان بستری بود و هر روز هم یکی از آنها به بهداری مراجعه میکرد.و این مکالمه بارها تکرار میشد تو شجاعی؟نه شجاع که تیمارستانه و یا تو عیسی هستی؟نه من موسی هستم عیسی که بیمارستانه؟

و این برادارن دالتون از تفاوتهای که با آن دالتون ها داشتند یکی نوع جرم بود که اینها به جای بانک در کار مواد مخدر بودند و  اینکه زیاد تفاوت قدی با هم نداشتند و به شدت هم با هم مهربان بودند


و چند روز قبل در ویزیت روزانه بیماران دوباره سر و کله دالتون ها پیدا شد . این بار به جرم سرقت و عیسی موسی شیروان .می پرسم شجاع پس؟میگویند شجاع که بیمارستانه 

می پرسم مگه بانک زدید که سه تای دستگیر شدید؟

میگن:نه دالتون وسطی رومون اعتراف کرده

ابهامی که یک ساله تو ذهنمه را مطرح میکنم:

می پرسم کسی هم تو خانواده شما هست که زندان نباشه و اهل خلاف نباشه؟

سه نفری میگویند لوک خوش شانس

میگم: مگه لوک خوش شانس با شما نسبتی داره(با لحنی طنز)

سه نفری:آره داداش بزرگه هست اون تو کار خلاف نیست

و  این دالتون های به جای نگاه به لوک خوش شانسشان و الگو برداری از او  برادر کوچک(شجاع) الگوی رفتاریشان است و به نوعی از آخر به اول خلاف کار شده اند




اعترافات یک پزشک زندان

1-

در مورد یک زندانی در پست معجزات زندان برایتان  که با زندانی اطلاعات کاملش منو متقاعد کرد که بیماری دیابت دارد و انسولین میزند و بیماری اعصاب و....خوب من قبول کردم ازش(به نوعی زندانی تونست سر من کلاه بزاره)ولی برای محکم کاری یه زنگ هم گفتم پذیرش یهداری بزنه به خانوادش که مطمئن بشیم و امروز پذیرش میگه دکتر با خانوادش تماس گرفتم گفتند که اصلا بیماری دیابت نداره و با سرنگ انسولین تزریق میکنه چون رگاش خوب نیستن از بس تزریق کرده

من گفتم زنگ بزنن بند که طرفو بیارن بهداری (کاردم میزدی خونم در نمیومد)اومد تو بهداری گفتم قرص خواب و اعصابت قطع میشه.گفت آخه چرا دکتر؟

میگم دروغ گفتی؟همه بیماریات دروغ بود تا پرونده بینماری نیاری هیچ دارویی بهت نمیدیم؟

میگه من دروغ نگفتم؟

میگم تو نگفتی دیابت داری انسولین میزنی؟

میگه:دیابتم خوب شد

من:

زندانی:خوب تو خونه میگفتم دیابت دارم که شک نکن سرنگ انسولین واسه چی میخوام

من:

توضیح:خودتون میتونید به جای این دو شکل جملات متناسب بگذارید


2-

در مورد زندانی پست حرفه ای ها ((که طرف با زیرکی چند بار مرخصی درمان گرفت  ))از زندان زنگ میزنن بهم که فلانی را آوردن بهداری و فشار خونش بالا رفته و میگه قلبم درد میکنه.چیکارش کنیم دکتر ؟

دستور دارویی میدم ولی میگم تو بهداری بستریش کنید (تو بهداری زندان اتاق بستری داریم)و داروهای فشارشو رو ساعت بدید و نوار قلبم بگیرید و....

امروز زندان رفتم میبینم زندانی میگه دکتر تو را خدا منو مرخص کن برم تو بند 

میگم:مگه اینجا بد میگذره؟باید تو بهداری بستری باشی تا فشارتو کنترول کنیم و ازون مهمتر داروهاتو سر ساعت بخوری

میگه:فشارم که کنتروله بزارید برم تو بند.آخه اینجا 24 ساعت یه سرباز بالا سرمونه در اتاق قفله

پنجره ها بسته و سرباز هم میخواد جایی بره دستبندمون میکنه به تخت

میگم:خوب ممکنه فرار کنی اون موقع این سرباز بیچاره پدرشو در میارن




حرفه ای ها

وقتی اوضاع اقتصادی  مردم به سمت پایین و پایین تر میره هجوم کلاه بردار ها-بدهکار ها-سارق ها -بدهکاران مهریه-و...به زندان بیشتر میشود.و در این بین کسانی هم هستند که زندان برایشان یک موقعیت مناسب برای فرار از دست طلبکارها-ندان پول طالبکارها و...است و این مورد زیر یکی از این موارد است.

62 ساله است موهایش جو گندمی و ظاهری مظلوم دارد  ولی میلیون ها تومان پول مردم را در چشم به هم زدنی بالا کشیده .و الان مدعی است که آه در بساط ندارد و زندانی مالی است و منتظر است تا خیرین پولی بدهند تا او آزاد شود و به آغوش گرم خانواده اش که الان به مدد پولهای که او کلاهبردار یکرده گرمتر هم شده برگردد و طلبکارها که دو سه سال است از او پول طلب دارند به پولی برسند که در مقایسه با آن پولی که به او دادند ارزشش نصف هم کمتر شده بیماری فشار خون دارد و سابقه ناراحتی قلبی و همیشه با یک پوشه از مدارک پزشکی و فشار خونی که بالای 20 هست و گردنی خمیده به بهداری میآید و نرسیده به بهداری خودش را روی تختی که در سالن انتظار است ولو میکند و تکیه کلام همیشگی:دکتر جان به دادم برس که مردم

و دکتر بیچاره زندان فشارش را چک میکند و بالای 20 و از درد قلبی و...و دادن دارو و مراقبت و...در آخر دکتر یه چند روز مرخصی درمان بنویس برایم بروم بستری شوم و...و این ماجرا 2 سال است که ادامه دارد.

و امروز دوباره وارد بهداری نشده صدای پرستارمان میآید :دکتر مریض اورژانسی فشارش 20 است و قلبش هم درد میکند.بالای سرش میروم با زیرکی خاصی فقط ناله میکند.میگوییم امروز چه خبر میگویید سرم دکتر دارد میترکد

فشارش 20 است و امروز با سردرد آمده

میگوییم چند روزه از مرخصی برگشتی؟

میگوید:2 روزه

میگوییم:کارهایت انجام شد -بستری شدی؟

میگویید:نه دکتر وقت نکردم و ناله میکند و از درد به خود میپیچد

من:

مطمئن هستم که تا زندان می آید قرص های فشار خون را نمیخورد و بعد از 2-3 روز با فشار خون بالا به بهداری می آید تمارض به بیماری نمیکند ولی با عدم مصرف دارو باعث تشدید بیماری میشود.

یک عدد قرص کاپتوپریل برای فشارش میدهم که بخورد و میگوییم در بهداری بمان تا فشارت کنترل شود.

پذیرش بهداری مشرف به اتاق های تزریقات است و من او را کاملا زیر نظر دارم مطمئن که می شود کسی نگاهش نمیکند به آرامی روی تخت دراز میکشد و تا احساس میکند جنبنده ای نزدیکش میشود ناله سر میدهد .

میگوییم فلانی مرخصی برایت می نویسم.

ناگهان بلند میشود و شروع به تشکر میکند و انگار نه انگار که او را با برانکارد به بهداری آورده بودند

منتها حداقل باید چند ماهی اینجا بمانی قرص های فشارت را میدهیم مراقب ها که به موقع بهت بدهند و جلوی مراقب قرص ها را بخوری اگر مشکلی داشتی خودمان به بیمارستان اعزامت میکنیم و یه نامه هم مینویسیم پزشکی قانونی که مجدا تایید کند شما مشکلی برای تحمل حبس نداری


روی تخت خشکش میزند

ملتمسانه می گویید نه حالا من چیکار کنم دکتر

می گوییم پول های که از مردم خوردی بده قرصهای فشارت را بخور و  دیگه  هم  تمارض نکن